چشم وابروت کشیدیم
حضورت هستیم
***
ما ز کوی تو گذشتیم ،
سرایت گشتیم*
کوی عشق تو بگشتیم ،
هوایت گشتیم*
لب جوی تو نشستیم ،
ز پا ننشستیم*
چشم از چشم نبستیم ،
به ره دل بستیم*
خبر از جوت شنیدیم ،
ز بو یت مستیم*
چشم و ابروت کشیدیم ،
حضورت هستیم*
ساغر و باده به دستیم
ز می تردستیم*
ساقی و باده پرستیم ،
ز می سرمستیم*
شیشه عمر ، شکستیم ،
عدم را بستیم*
غول آن شیشه به دستیم ،
عدن در دستیم*
دولت نور بدیدیم ،
به مه پیوستیم
خدمت نور رسیدیم
به شه پیوستیم*
شمس و ذوالنور شدستیم ،
افق در دستیم*
نفخه در صور شدستیم
عنق بشکستیم*
ما به معبود رسیدیم ،
ز یاهو رستیم*
روز موعود بدیدیم ،
به هو پیوستیم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s3.picofile.com/file/7978732361/313_57.jpg
سیه گیسوی افشاندی
رخ ماهت هویدا شد
***
سیه گیسوی افشاندی
رخ ماهت، هویدا شد
سیه چشمان خمارت
مرا، جام مسیحا شد
کمان ابروی مشکینت
قلم بر پرده دل زد
دلم صورتگر رویت
رخ زردم، حمیرا شد
شمیم تاب گیسو یت
دلم پروانه رویت
زعطر آن نفسهایت
دویدم بر در و کویت
شراب ارغوانی را
گل از کوی تو، محمل شد
نسیم مهربانی را
صبا زان طره، منزل شد
لبانت خنده زد ، گل شد
دل من پر ز سنبل شد
نگاه مست و جانانت
دلم را شمع محفل شد
مرا مهر تو شامل شد
غم عشق تو، راحل شد
نمی دانم، چه حاصل شد
همی دانم که قابل شد
سرم از عشق، عاقل شد
زبان در عشق، ناقل شد
دلم را نور نازل شد
رخم چون ماه ، کامل شد
شبم بر روز ساحل شد
مرا موج تو، حاصل شد
ز"موج"ات، اوج بگرفتم
مرا عشق تو، حامل شد
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7977456341/313_56.jpg
عشق نوشیم ز عشق و غم دنیا نخوریم
***
چو نکه تنها شده ایم
قصد خطایی نکنیم
گر به خود در شکنیم
هیچ صدایی نکنیم
کنج خلو تگه دل رفته
پناهی گیریم
باده نوشیم دمی ،
هیچ ریایی نکنیم
چونکه مست از می دل گشته و
هوشیار شدیم
گوش وچشمی به دو صد
شاه و خدایی نکنیم
عشق نوشیم ز عشق و
غم دنیا نخوریم
بجز از مهر و وفا
هیچ جفایی نکنیم
به همه عا لم و آدم
خبر از عشق دهیم
یار دانست ، که ما
هیچ گناهی نکنیم
یادمان هست که گر
خاطرمان تنها شد
بجز از جام شراب تو
دوایی نکنیم
(یا(طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم))
ما که پروانه صفت
شاهد شمع تو شدیم
گر بسو زد پر ما
هیچ هواری نکنیم
همچو بلبل
ز گل روی تومستانه شدیم
گر زکوی تو رویم
نغمه سرایی نکنیم
شب ما روز شد و
شمع تو خاموش نشد
ما ز کویت نرویم
عمر تباهی نکنیم
ما ز شمع وگل روی تو
مسیحانه شدیم
گر که حکم تو صلیب ا ست
ابائی نکنیم
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s3.picofile.com/file/7976544622/313_55.jpg
(عشق آغاز تمام جلوه هاست )
عشق *
اقراء بسم رب کبریاست*
عشق *
آغاز تمام جلوه هاست*
عشق بحر است*
عشق ساحل،*
عشق موج*
عشق خاک است*
عشق صحرا،*
عشق فوج*
عشق معنا*
جمله صورتها از اوست*
عشق دریا*
جمله ماهیها در اوست*
عشق ابر است*
عشق باران عشق شط*
عشق آب است*
عشق دریا عشق بط*
عشق تلخ است*
عشق شیرین*
عشق شور*
عشق رنگ است*
عشق رنگین*
عشق نور*
عشق آمد*
تا که بیدارت کند*
غم رها کن*
تا که هوشیارت کند*
عشق نام هرکه*
روحانیست او*
عشق نور هر چه*
نورانیست او*
عشق بال است*
عشق بالا، عشق اوج*
عشق قصر است*
عشق بارو، عشق برج*
عشق ،آن عاشق*
که او، ازغم رها ست*
عشق ، معشوق است*
کو، بی مدعاست*
عشق دانه*
عشق غنچه، عشق گل*
عشق لاله*
عشق سنبل، عشق مل*
عشق پیدا نیست*
پیدایی در اوست*
عشق شیدا نیست*
شیدایی از اوست*
عشق ،هم اول، هم آ خر*
هم وسط*
عشق ناگفته نویسد*
خط به خط*
عشق فکرت، عشق صحبت*
عشق خو*
عشق شهوت، عشق حالت*
عشق هو*
عشق زیبا، عشق دیبا*
عشق روح*
عشق موسا،*
عشق عیسا*
عشق نوح*
عشق وحی است*
عشق قرآن، عشق حد*
عشق جوهر*
عشق دفتر، عشق مد*
***
ناصر طاهری بشرویه......روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
Search rroshanaa in google
http://s1.picofile.com/file/7975488602/313_54.jpg
زاندیشه رها بودم
من مشق خدا بودم
***
من باد ام و من آب ام
بال و پر آفتاب ام
در خواب ام و در تاب ام
لولی وش مهتاب ام
من آتش و من خاک ام
یال و بر افلاک ام
می دوزم و می چاک ام
خنیاگر دل پاک ام
من آدم و ذی جودم
موجودم و مو جودم
زآغاز ازل بودم
پایان غزل ، عود ام
من موسی این رود ام
دردانه و مسعودم
ابلیس ام و مسجود ام
من انس ام و جن بودم
من عشق نظر باز ام
پایان ام و آغاز ام
گنجینه هر راز ام
من دلبر طناز ام
من کلمه و سجیل ام
من عقلم و انجیل ام
فرقان ام و تنزیل ام
قرآن ام و جبریل ام
من اهل وفا بودم
من عشق و صفا بودم
زاندیشه رها بودم
من مشق خدا بودم
عاشق به وصال ام من
فارغ ز خصال ام من
در بزم جمال ام من
در عزم کمال ام من
من طائر احوال ام
من بخت ام و اقبال ام
سیمرغ سبک بال ام
آگه ز پر و بال ام
نوری به دلک دارم
حوری به فلک دارم
غربیل و الک دارم
صیری به ملک دارم
شور است همه بارم
عشق است همه کارم
من عاشقی سالار ام
معشوقهء دربار ام
می ریشم و می ریشم
من میوه پر ریش ام
می مات ام و می کیش ام
من مست دل خویش ام
هستم زازل هستم
من تا به ابد مستم
با دم ز عدم جستم
دم هستم و دم هستم
ابریق نفس ها ام
از خود به خدا راه ام
من شاهد و آگاه ام
لولی وش درگاه ام
من رند خودآگاه ام
خورشید ام و در ماه ام
با ابر ام و در چاه ام
در صبح و سحر گاه ام
من مست ام و من مست ام
من مستی هر هست ام
من هستم و من هستم
من هستی سر مست ام
بالا یم و در پست ام
پنهان ام و در دست ام
لاحول و لا قوه
الا که خدا هستم
***
ناصر طاهری بشرویه ... روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7974481505/313_53.jpg
(ای عاشقان شادی کنید)
***
ای عاشقان،
ای عاشقان
فصل مـی و
میـخانه شد
ای عارفان،
ای عارفان
این خانقه،
بتخانه شد
خورشید رویش
بردمید
عقل از سرم،
پروانه شد
چشمش
به چشم من جهید
قلب و دلم،
مستانه شد
ای عاقلان،
ای عاقلان
علم با عمل ،
بیگانه شد
ای زاهدان،
ای زاهدان
زهد و ریا،
از خانه شد
آتشکده روشن کنید
دیر مغان،
ویرانه شد
آتش به جان و
تن زنید
پیر مغان،
در خانه شد
شیرین عذارم
سر رسید
آن آشنا،
بیگانه شد
مهر از افق،
سر بر کشید
ویرانه ها،
سامانه شد
آن دانه ها
بر ریشه شد
این میوه ها،
بر شانه شد
در آسمان،
مهرش دمید
فرش زمین ،
جانانه شد
ای بلبلان ،
مستی کنید
گل بوته ها،
گلخانه شد
پروانه ها،
بازی کنید
شمع رخش ،
پروانه شد
ای باده ها ،
ای جامها
میخانه ها،
پر شانه شد
مطرب بزن،
ساز و نوا
کاین مه لقا،
فرزانه شد
ای عاشقان ،
شادی کنید
مهر و وفا،
پیمانه شد
پیمانه ها،
برسر کشید
ساقی،
مه جانانه شد
***
ناصر طاهری بشرویه..روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s3.picofile.com/file/7971356555/313_52.jpg
آن الف با بای خود
همخواب شد
***
ما نبودیم
سایه ما نور شد
نور گشتیم
جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود
پر شور شد
نفخه ای شد شور ما
در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما
ما الف گشتیم
او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد
ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما
نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت
هوی شد
هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما
عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما
قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد
جمله پهنای جهان، سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد
جهل بر ما، آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد
خاک گردیده
دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند
تا که آبی در کشند
آگه شوند
آب ساقی مدام جان ما
عشق و آگاهی و
هم ایمان ما
لوح آن عشقست و
آگاهیست آب
جلوه نور است و
پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده
جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار
قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی
ساقی جانت شود
زنده دارد
نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود
آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است
عیسی خود تویی
قلب تو نور است
موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر
اقراء باسم ربک داری بسر
ناصر طاهری بشرویه---روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa in google
rroshanaa2.persianblog.ir
nasertaheriboshrouyeh.persianblog.ir
http://s2.picofile.com/file/7969055371/313_51.jpg
http://s2.picofile.com/file/7969056769/313_051.jpg
آگه از این من شوی,
باقی شوی
این "من سوم" ، من پیدایی است
عشق و آگاهی و حق پیمایی است
***
در بقای حال من،
جان است و تن
جان و تن
آرد بسی اطوار من
آن "من اول"،
غرایز پرور است
در پی
شیرینی خشک و تر است
چون غرایز گشنه شد،
ننگ آورد
بهر سیری،
دم به دم ، جنگ آورد
چون تو ارضایش کنی،
شادی کند
با همه نامردمان
بازی کند
آنکه با تو زنده گردد
این "من" است
خواب و خوراکش،
بقای این تن است
آن بقای تن
سرای جاری است
عاقبت
جایش فنای باقی است
چون " من اول"، از این وادی جهید
دم به دم جاری شد و
" تن ها " تنید
خورد و خوراکش
" تن اغیار" بود
عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود
این "من اول"
ز " تن ها" زنده بود
"تن" به " تن ها " داده
اینسان مرده بود
هان پسر
بینی که این من
" تن " خورد
هر که در" این من" بماند
سر خورد
هر که سیری را
در" این من"پرورد
چون گرسنه ماند،
او را " تن " خورد
هان
" من دوم"
چو در" من" بر دمید
ذهن و عقلت گشته
بر بامت پرید
آن" من اول" ،
"من دون و دنی" ست
وین" من دوم" ،
"من ما و منی "ست
این" من دوم
"نگه بر خویش کرد
خوب و بدها را بدید،
دل ریش کرد
اسب روحت را ،
چو زین کرد و نشست
بام عالم را پرید و ،
جمله گشت
"باید و ناید"،
در این" من" چون رسید
در روان ات ،
خلق و خوی" من"، دمید
این من صد خلق و خو،
شیطان ماست
وارث ترس و گنه ،
انسان ماست
هان ، "من سیم "،
فرامن گشته است
پادشاه" من" ،
در این "تن" ،
گشته است
هم صفایت می دهد ،
هم نور و سو
گر تو عاشق گشته ای ،
دانی تو او
آن" من اول" ،
"من جسم و تن" است
وان" من دوم" ،
به "عقلت" گلشن است
این "من سیم " ،
که عشق است و دل است
همدم روح است و دم را،
محمل است
این "من سوم "،
من پیدایی است
عشق و آگاهی و
حق پیمایی است
هر منی دیگر که
خصم من شود
نزد این من
بی سر و بی تن شود
یک دم ار
با این" من ات "،خلوت کنی
کی توانی!
دم به دم "خر""من"کنی
آگه از این" من" شوی،
باقی شوی
عقل و تن شویی
تو آگاهی شوی
آب آگاهی خوری ،
" قو""قو" کنی
طائر قلب ات شوی
" هو"" هو" کنی
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg
( چه خوش قلبم ر بودی تو)
***
چه خوش طرحی ،
چه خوش رنگی
همه ماهی تو،
هفت رنگی
بنازم،
کوه و دریا را
بنازم،
دشت و صحرا را
چه خوش
قلبم ربودی تو
چه خوش
مهری سرودی تو
بنازم
آن جفایت را
هم این
مهر و وفایت را
چه خوش،
غم بر دلم کردی
تو هم شعری،
هم آهنگی
بنازم،
قهر و نازت را
بنازم،
غمزه هایت را
جه خوش،
صورتگری کردی
چه خوش،
مه پیکری کردی
بنازم،
خط و خالت را
بنازم،
شور و حالت را
چه خوش چشمی
چه خوش ابرو
چه خوش صورت
چه خوش گیسو
بنازم،
چشم زیبا را
بنازم،
قد رعنا را
چه خوش،
بر دل نشستی تو
چه خوش،
قلبم گسستی تو
بنازم،
آن نگاهت را
بنازم بوسه هایت را
چه خوش یکرنگ و
بی رنگی
چه خوش همراه و
بی جنگی
بنازم
آن صفا یت را
شمیم روح و جانت را
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7967035913/313_49.jpg
من دل ز لا وا داده ام
دل را به الا داده ام
***
من دل ز لا وا داده ام
دل را به الا داده ام
***
در بازکن،
ای ساقیا
ای ساقی جانم
بیا
دل ,
باده نوش جان شده
ای جان جانانم
بیا
من خواب و
بیدارم، بیا
مدهوش و
هوشیارم، بیا
عشقم بده،
شورم بده
ای جام پنهانم
بیا
من عشق
می بویم بیا
من شور
می جویم بیا
یوسف در این
کویم بیا
فرهاد این
کوهم بیا
من عاشق
روی تو ام
بی دین و
آئین ام
بیا
من دل ز لا
وا داده ام
دل را به الا
داده ام
من کوس رسوایی زنم
رسوا تر از بیش ام
بیا
گر زاهدان
لعنم کنند
هر گز
نیندیشم بیا
گر عاقلان
تیغم زنند
از عاقلان
بیش ام
بیا
گر عارفان
نیشم زنند
با عارفان
خویشم بیا
گر جنگ فقر و
اغنیاست
نی شاه و
درویش ام بیا
من کافر و
مومن نیم
من خویش
بی خویش ام بیا
بر منبر و
بر گنبدان
در عشق اندیشم
بیا
در مسجد و
در خانقاه
من سجده در خویشم
بیا
من قبله ام
میخانه است
هی باده
می نوشم بیا
من بی قبا و
جامه ام
من زهد
نفرو شم بیا
من شاهد و
فرزانه ام
شوری فراهوش ام
بیا
من روشنای عالمم
در عشق
می جوشم بیا
***
ناصر طاهری بشرویه... روشنا
Search rroshanaa on google.com
rroshanaa@gmail.com
http://s3.picofile.com/file/7965776234/313_48.jpg
http://s5.picofile.com/file/8119163026/313_048.jpg