قلب او ،
مشروح گردد*
عشق را بیند خداست*
***
آدمی عشق است*
خدای عشق،
در نای اش رهاست*
قلب او ،
مشروح گردد*
عشق را بیند خداست*
نور عشق،
آرام جان و*
وصف و حال او،
صفاست*
عقل را از غم رهاند،
روح قدسی دلربا ست*
دلبرم، دل را
عصا شد
موسیم ،
از انبیا شد*
روشنا ,
دل طور سینا،
کلمه شد،
لوح خدا شد*
آن دمم داوود*
با کوه و پرنده ،
هم صدا شد*
آن عصا یم ،
نزد موسا*
بر زمین ،
چون اژدها شد*
باد ها،
بال سلیمان*
بحر ،
موسا را ، هوا شد*
حی شدم ، یحیا شدم من *
وحی ،
سر این بقا شد*
حال من ،
شد احسن الحال*
نفس من ،
شد روح نقال*
حال من،
قرآن و دین شد*
عقل من ،
روح الامین شد*
قلب من ،
شد مریم عشق*
حامل عیسای دین شد*
حب ،
چو بر دل منزلی شد*
مردحق گو،
منجلی شد*
"حب" چو" حا" ،
"مرئی" چو "میم" شد ،
عشق،
رمز "حا و میم "شد*
عشق گشتم ،
دل جنین شد*
عقل ، قدوس و
امین شد*
عین و سین و قاف،
زین شد*
روشنا،
حق الیقین شد*
****
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
search rroshanaa on google*
http://s3.picofile.com/file/7411819137/41222.jpg
http://s3.picofile.com/file/7924074408/rroshanaa313_13.mp4.html
http://s4.picofile.com/file/7928264729/313_13.jpg
http://s5.picofile.com/file/8120567392/313_013.jpg
شمس و مولا و فقیه و فلسفی*
واگذارید, روشنا گوید خفی*
***
روشنا را بشنوید,
حرف رَوی*
حق دنان گشته به دنیا ,
اخروی*
هر که در دنیا,
نه حق را دیده است*
آخر دنیا حقیر است,
معنوی*
آخر دنیا,
چه دانی چون شوی*
گویم ات بی شک,
که نان و خون شوی*
نان ات اندر جسم و تن,
هامون شوی*
خون ات اندر روح و جان,
هارون شوی*
در حریم عشق,
چون جن و پری*
مونس دم ,
لیلی و مجنون شوی*
جان جانان است جان ات,
نا زنین*
چون به جانان در رسی,
مأمون شوی*
سالها ها را بوده ای,
در نان و خون*
عاقبت در لامکان,
مأذون شوی*
حق تجلی کرده است ,
در نان و خون*
نان و خون , شد اکمل و ‘
آدم کنون*
این تکامل بُد
ز "قرآن کریم"*
خوانده می گردد
ز بالا , مستقیم*
آسمان پر ستاره ,
بشنوی*
شرح عشق است و
کتابی معنوی*
تا کرامت زین معانی
نشنوی*
خود چه سود,
گر بشنوی حرف روی*
آری "قرآن کریم" ات
دنیوی*
انجمی دارد,
به نوری ره روی*
شمس و مولا و
فقیه و فلسفی*
واگذارید, روشنا
گوید خفی*
دین و دنیا هر دو
باشد زندگی*
آب دنیا, خود,
هوای اخروی*
جان من, این نان و
خون اشرفی*
دم به دم آرد,
قوای معنوی*
هان, محیط بر
"کذب و کفر" ات بشنوی*
قلب قدیس و سلیم است,
مثنوی*
"قاف" و "قرآن مجید" ام
در ثنا*
"نون" , قلم, مایسطرون
گوید لنا*
آری این قدیس پر نور و
صفا*
نعمتی مجد است و
"نون"ی مصطفا*
معنی این "نون",
قلم را شد رسا*
در دلم بینم,
نگویم از هوا*
هان به احوال مجید ام,
کن ثنا*
شد مثانی بر حکیم ام,
روشنا*
ای پسر لب بند و
لام در کام گیر*
بی صدا در آن نفس ,
آرام گیر*
می کشد دم را
الف لام ات همی*
از نفس , هر دم*
تو گیری مرهمی*
چون درون آید ,
تو در فکر ی مدام*
چون برون آید,
تو در ذکری دوام*
آری آن "لام و الف" ,
مرئی, چو "میم" *
شد الفلامیم (الم) و
"قرآنی عظیم" *
هان الفلام (ال)
حرف تعریفِ
من است*
قاری انفاس و
تصریف تن است*
هان که من مکتوب
حالم می شوم*
حال من می گردد و
من می روم*
این زمان,
مکتوب احوال من است*
وین زمین ,
مصلوب اشکال تن است*
بهترین احوال من,
عشق است و بس*
عشق باشد,
لا زمان را دسترس*
عشق گردی,
آگه از باقی شوی*
در بقای عشق,
آگاهی شوی*
گر تو آگاهی شوی,
"فرقان" شوی*
فارغ از
انبوه جسم و جان شوی*
از زمین و آسمان,
پران شوی*
لا مکانی را
دمی سلطان شوی*
روز "فرقان",
" لا " ز" الا" شد رجیم*
عشق و آگاهی و
رحمان و رحیم*
گویم اکنون با تو
"قرآن حکیم"*
خود چه دانی,
تو "الفلام" ی و "میم"*
ای پسر,
چون عشق گردی,
اُسٌ و قُص*
میشود عقل ات به عشق,
روح القُدُس*
عشق "قر آنی عظیم",
عقل ات حکیم*
عشق هر دم بوده ,
رحمان و رحیم*
گشته روح القُدْس,
بر عشق ات ندیم*
آیه های عشق,
"قرآن حکیم"*
آری عشق باشد,
علیٌ و بس عظیم*
شارح دم , چون
"الفلام است و میم"*
آیه های عشق,
در دل ماندنی ست*
ساقی عقل است و,
حالی خواندنی ست*
گر زبان تو,
عرب یا اعجمی ست*
عقل می خواند روان,
عشق دیدنی ست*
آری "قر آن حکیم ",
حالیدنی ست*
با زبان, یا بی زبان,
بشنیدنی ست*
چونکه "خون " تو ,
به عشق گردد عجین*
نون قلم ما یسطرون
" گردی مبین "*
آری : "قرآن حکیم",
گردد مبین*
حق یقین گردد, تو گویی,
"یا و سین"(یس)*
"یا و سین" , یحیا و
"قرآن ات یقین"*
اِنَکَ هستی تو خود
از مرسلین*
صیر دیگر زین مثانی,
ذکر توست*
بی تکلم خود صبیاً,
فکر توست*
چون یقین کردی که
عشق هستی, پسر*
کرده ای
بر عالم غیب ات سفر*
گشته ای,
زان صورت غایب خبر*
سینه ات مملو
ز اعجاب بشر*
صدر تو مشروح گردد,
زان ثمر*
آن زبان ات,
پشت دندان پر خبر*
"صاد" , صدر است و صبیاً
در حضر*
قلب تو, ذی ذکر,
زبان, بی کر و فر*
چون یقین گشتی که
عشقی در زمین*
صاد و ذی ذکر گشته ,
قلب ات, نا زنین*
صادی و
"قرآن ذی ذکر",
در جنین*
ذاکر عشقی و
هستی لوح دین*
آری قرآن ات ,
یقینی ست,
ای پسر*
در یقین,
ذکر ات, جنینی,
پر ثمر*
گر تو , ذکری جز یقین,
داری شمار*
کی تو زان بینی,
جمال کردگار*
هر که جز ذکری یقین,
گردد سوار*
کرده است خود را
به باطل استوار*
غیر حق هر کس که,
گیرد مستشار*
کرده است خود را ,
اسیر , بی اختیار*
هان خدا "حق الیقین" است,
نازنین*
چون یقین گردی,
شوی حق را مبین*
جملگی در این مثانی,
بیش و کم*
بود احوالی,
ز عقل و قلب و دم*
حال گویم ,
یک مثانی دیدنی*
وان بود "قرآن فجر" و
خواندنی*
چون شبستان میرود,
صبح آید ات*
چون ضیاء آید ,
مهستان زاید ات*
آری این "قرآن فجر" است و
شهود*
چشم بندی و
شب ات گردد نمود*
بعد از آن در بطن شب
روشن شوی*
سایه شب می رود,
گلشن شوی*
هان که هر شب ,
خواب بینی روشنی*
گوئیا والفجر آمد,
ره زنی*
کی تو در "قرآن فجر"
خوابیده ای*
آری: لا "نوم و سنة"
تابیده ای*
آری:,
این "قرآن فجر" ات,
دیدنی ست*
رو ز تاریک است و
" بیداریدن "ی ست*
هان: تو تاریکی
ز چشمی بسته خوان*
زان همه قدری که دانی,
رسته دان*
گوئیا , آن قدر ها یت
شد سیاه*
بعد از آن, بینی
شب قدر ات, گواه*
گو , هزارن سال و ماه
گردیده ای*
صد هزار آینده را
فهمیده ای*
شاهد "قرآن فجر" ات
گشته ای*
پشت چشم ات ,
هر چه خواهی , رشته ای,
این مثانی را شنیدی
از "من" ات*
رو کنون بر خوان تو,
از لوح" تن" ات*
هان نخور غم ,
گر که, زر دارد کسی*
تا تو یابی بر مثانی
دست رسی,
مال دنیا بهر عشق است و
زعیم*
احسن الحالی,تو
خود عشق ای , کلیم*
سِفر های این مثانی ,
باقی است*
روشنا را بیش از این ها,
ساقی است*
***
سبعاً من المثانی
( قرآن کریم , مجید , حکیم , مبین , ذی ذکر , فجر, و فرقان)
و قرآن عظیم
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
6/12/91
*Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7669856127/115.jpg
http://s1.picofile.com/file/7669856234/1152.jpg
http://s3.picofile.com/file/7669856341/1153.jpg
http://s2.picofile.com/file/7669856448/1154.jpg
http://s2.picofile.com/file/7669856555/1155.jpg</
شمس و مولا و فقیه و فلسفی*
واگذارید, روشنا گوید خفی*
***
روشنا را بشنوید,
حرف رَوی*
حق دنان گشته به دنیا ,
اخروی*
هر که در دنیا,
نه حق را دیده است*
آخر دنیا حقیر است,
معنوی*
آخر دنیا,
چه دانی چون شوی*
گویم ات بی شک,
که نان و خون شوی*
نان ات اندر جسم و تن,
هامون شوی*
خون ات اندر روح و جان,
هارون شوی*
در حریم عشق,
چون جن و پری*
مونس دم ,
لیلی و مجنون شوی*
جان جانان است جان ات,
نا زنین*
چون به جانان در رسی,
مأمون شوی*
سالها ها را بوده ای,
در نان و خون*
عاقبت در لامکان,
مأذون شوی*
حق تجلی کرده است ,
در نان و خون*
نان و خون , شد اکمل و ‘
آدم کنون*
این تکامل بُد
ز "قرآن کریم"*
خوانده می گردد
ز بالا , مستقیم*
آسمان پر ستاره ,
بشنوی*
شرح عشق است و
کتابی معنوی*
تا کرامت زین معانی
نشنوی*
خود چه سود,
گر بشنوی حرف روی*
آری "قرآن کریم" ات
دنیوی*
انجمی دارد,
به نوری ره روی*
شمس و مولا و
فقیه و فلسفی*
واگذارید, روشنا
گوید خفی*
دین و دنیا هر دو
باشد زندگی*
آب دنیا, خود,
هوای اخروی*
جان من, این نان و
خون اشرفی*
دم به دم آرد,
قوای معنوی*
هان, محیط بر
"کذب و کفر" ات بشنوی*
قلب قدیس و سلیم است,
مثنوی*
"قاف" و "قرآن مجید" ام
در ثنا*
"نون" , قلم, مایسطرون
گوید لنا*
متن کلمل را در وبلاگهای دیگر بخوانید .....Http://www.rroshanaa2.persianblog.ir
عشق آرید تشنگان دین و ملک
تا نمانید در سرابی بس سترگ
***
جمله هستی های ما، "لا" می نمود
لا بلای " لا" ی ما، " الا" نبود
"لا" زمین و، "لا" هوا و " لا" سما
"لا " ز ما آسوده بود و ما ز "لا"
هان ، الفلام ، بر سر "لا" آمده
بهر پیدایی " الا" آمده
آن الفلام ، آینه آن " لا" شده
عاشق خود گشته ، " حا" پیدا شده
" لا" و " حا" در ملک و جانم ، هست و نیست
صو رت بی صورت است و ، عا شقیست
" لا"ی ما رب گشت و "رب رب" ای رفیق
" حا" ی ما حب گشت و "حب حب" ای شفیق
حب ما ، در رب ما رنگین شده
رب ما، در حب ما ، چندین شده
" لا" هوا شد ،" حا" هوی ، ای جان من
" لا" دم و ، " حا" ، آدم ، ای جانان من
عشقهای پر ز خون ، شد " حا" ی ما
های و هو و چند و چو ن، " دم " ها ی ما
" حا" ی ما نفس است ، آ ن " لا" یک نفس
یک نفس ،گر نفس بینی ، بر تو بس
آن الف با لام ، " آ" و لام ، کی
آن الفلام، خود هوا ، فردا و دی
شور و حال هرچه رفت و هر چه پی
هم لب است و هم زبان و نای و نی
آن الف با لام ، ملای تن است
هم علیم و هم حکیم و رحمن است
آن الف با لام ، قر آن عظیم
فیه لا ریبه ، صراط مستقیم
آن الف با لام ، آیات حکیم
حی و قیوم است و لوحی شد مبین
آن الف با لام ، "ادنی الارض " شد
غالب و مغلوب و "روم و فرس" شد
آن الف با لام ، بر ما شدمبین
بر محمد ، روشنا بر مرسلین
آن "الف" با" لام" و" میم " ، قرآن ما
احسب الناس ، ان یقولو آمنا
نی یقول و نی فعول ، ایمان تو
عشق باید بارد، اندر جان تو
فتنه ها خاموش کن در سینه ات
تا شود روح القدس ، آیینه ات
آن الف با لام ، آمد وحدهو
هو، یحول بین مرء و قلبهو
قلب ما "دم دم" ، هواداری کند
گاه شادی، گاه ، غم خواری کند
گر هوا گرم است ، گرما می شویم
در هوای سرد ، سرما می تنیم
از هوای خنده ، شادی می چشیم
در هوای ناله ، آهی می کشیم
ای تو شیرین ، تلخها شیرین کنی
ای تو غمگین ، شادها غمگین کنی
خشم تو ، نار است و شیطانت کند
عشق تو، نور است و رحمانت کند
عشق ، قلب و عقل ، قدسی می کند
وحی ، عقل و قلب، عیسی می کند
عشق از" لا " ، نفخه ای در قلب شد
وحی در دل ،" رقه" ای بر عقل شد
عشق اندر قلب ، بیند عقل تو
وحی اندر عقل، طیند قلب تو
عقل تا عاشق نشد قدسی نشد
عشق تا آگه نشد عیسی نشد
عشق با پیغمبر و دین آمده
سجده و سبحان و تسکین آمده
در سکینه ، سطر و سجین آمده
"سفر" های "طور سینین" آمده
هان، هوا در "طور سین" جانانه است
هان، صبا از بوی طین، مستانه است
در هوا پیچیده ، شور و حال ما
نفخه هامان ، شارح احوال ما
حال ما دیوان ما ، فرقان ما
هم حکیم و هم مبین ، قرآن ما
گر تو از احوال "من" ، آگه شوی
دست شویی از "تن" و ناگه روی
دم به دم بینی که بی تن گشته ای
"چشم و گوش" ات باز و ، لبها بسته ای
یک الف داری تو ، اندر پشت لام
لام در کامی و ، روزت قدر شام
لیله القدر تو ، "حا""میم" ، گشته است
آیت اطوار "طا""سین" گشته است
هان، الف بر پشت لامی ، هر نفس
بی سری ،بر پشت بامی ، بی قفس
در هوای" لا " ، الهی گشته ای
لم" یلد یولد" ، گواهی گشته ای
آگه از لا کفو حالی، در یقین
لا حرج در صاد و ، ذی ذکر ، شو مبین
آری آری : یخرج از ظلمت شدی
آری آری : عیسی و احمد شدی
آری آری : با الف لام آمدی
بر زمین و آسمانها ، سرمدی
آری آری : شاهد "لا"یت شدی
عشق گشتی ، وحی" یحیا"یت شدی
لام از کامت، رها کن نازنین
میم بر لب ، انک یاسین ببین
از حکیم عشق ، یحیا را سلام
عقل قدسی گشته عیسی را کلام
حا و میم و ، عین و سین و قاف، بین
ذالک یوحی الیک و مرسلین
روشنا، گویم من اسرار نبی
تا نماند ، جمله بتهای خفی
جمع گردند ، فرقه های منزوی
عشق آرند ، پیروان معنوی
عشق آرید تشنگان دین و ملک
تا نمانید در سرابی بس سترک
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s1.picofile.com/file/7983780963/313_66.jpg
http://s5.picofile.com/file/8120188526/313_066.jpg
جوهر عشقی و حق را،
مظهری و منجل آیی
****
"دانه "ای ،
رو" ریشه" ای شو*
تا ، تو از خاکت، در آیی،*
"ریشه" ای ،
رو ، "ساقه" ای شو*
تا که میوه در بر آیی
"میوه" ای،
،رو "شیره" ای شو*
تا به جام و ساغر آیی*
"شیره "ای،
رو "خامه"ای شو*
تا به شهد و شکر آیی*
"خامه" ای،
رو "جامد"ی شو*
تا نگین و اختر آیی*
"جامدی"،
رو "مایعی" شو*
تا به هر منظر در آیی*
"مایع" ای
رو "حالتی" شو*
تا سرای دیگر آیی*
"حالتی"
رو صفوتی شو*
تا به صور انور آیی*
صور را ،
در "صیرتی" تو*
خود به صورت ،
"دلبر" آیی*
"دلبر"ی،
خود " دلبری" شو*
تا که
با هر "دلبر" آیی*
دلبر من،
"عاشقی" کن*
تا که بر عاشق ،
سر آیی*
"عاشقانه،
ترک غم کن*
"عشق" ، گردی
"ناگه" آیی*
ناگهان،
گردی تو "آگه"*
همچو "عشقی آگه"،
آیی*
ای تو آگه،
"واژه" گردی*
" با قلم با جوهر آیی*
" جوهر عشقی و حق را،*
مظهری و منجل،
آیی*
"این سری"
رو
"آن سری" شو*
تا در آن سر،
محشر آیی*
عیسی و احمد
شوی تو*
"روشنا"ی دیگر
آیی*
***
نا صر طاهری بشرویه... روشنا *
پیامبر عشق و آگاهی*
Search rroshanaa on google
http://s1.picofile.com/file/7957545478/313_43.jpg
http://s5.picofile.com/file/8119986784/313_043.jpg
آن الف با بای خود ، همخواب شد
ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
ما نبودیم
سایه ما نور شد
نور گشتیم
جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود
پر شور شد
نفخه ای شد شور ما
در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما
ما الف گشتیم
او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد
ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما
نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت
هوی شد
هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما
عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما
قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد
جمله پهنای جهان، سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد
جهل بر ما، آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد
خاک گردیده
دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند
تا که آبی در کشند
آگه شوند
آب ساقی مدام جان ما
عشق و آگاهی و
هم ایمان ما
لوح آن عشقست و
آگاهیست آب
جلوه نور است و
پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده
جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار
قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی
ساقی جانت شود
زنده دارد
نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود
آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است
عیسی خود تویی
قلب تو نور است
موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر
اقراء باسم ربک داری بسر
ناصر طاهری بشرویه---روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa in google
rroshanaa2.persianblog.ir
nasertaheriboshrouyeh.persianblog.ir
http://s2.picofile.com/file/7969055371/313_51.jpg
http://s2.picofile.com/file/7969056769/313_051.jpg
http://s5.picofile.com/file/8119780434/313_0051.jpg
بشنو از ماهی که, شور اش روشناست*
بشنو از شمسی که, نور اش عندناست*
***
بشنو از نی,
"نی",
چکاند آب و خون*
نی,
گلستان است و
نای اش ارغنون*
بشنو از می,
" می "
که باشد, ذوفنون*
"می"
ز عشق, آگاه و
" می"
, آرد جنون*
بشنو از نی,
نی,
نیستان غم است*
وین نیستان,
خاست گاه آدم است*
نی, گلستان عدم
باشد رفیق*
پایه اش پر ریشه و
سر بر رحیق*
سوی "نی" شو ,
تا ببینی تیشه را*
جوی "می" شو,
تا ببینی ریشه را*
تیشه بر دیروز و
فردایت بزن*
ریشه در
آن حال زیبایت بزن*
نی, چوپاییز و ,
بهاری دیگر است*
می, دگر گونی و
حالی بهتر است*
دی, شبی باشد که,
فردا می شود*
نی, سری باشد که,
سودا می شود*
اسودی باشد که ,
روشن می شود*
گلخنی باشد که,
گلشن می شود*
نی که من گویم,
شکایت نی شود*
این فراق نی,
فراغ است , "می" شود
نی, فراقی, کو
بهار هستی است*
می, فراغی, کو
شراب ومستی است*
بشنو از شوری که ,
در نای و نی است*
بشنواز نوری که,
در جام و می است*
بشنو از آن نی که,
نوشی در وی است*
بشنو از آن می که,
هوشی در وی است*
بشنو از نایی که,
او آرد به جان*
نفخه ای و,
پیر گرداند جوان*
بنگر آن طفلی که ,
قدس و حوری است*
بنگر آن پیری که,
شمس و نوری است*
رو به آن راهی که ,
چاه اش ره گشا ست*
شو به آن ماهی که ,
چشم اش رهنماست*
نی, دلی بی غم,
سری آگاه دان*
بوسه و آغوش را
همراه خوان*
رو مهستانی که,
مهر اش باقی است*
شو شبستانی که,
ماه اش ساقی است*
بشنو از ماهی که,
شور اش روشناست*
بشنو از شمسی که,
نور اش عندناست*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
12/10/91
http://s1.picofile.com/file/7604851070/105.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102498218/313_105.jpg
http://s5.picofile.com/file/8119474184/313_0105.jpg
من قبله ام میخانه است
هی باده می نوشم, بیا
***
در بازکن،
ای ساقیا
ای ساقی جانم
بیا
دل ,
باده نوش جان شده
ای جان جانانم
بیا
من خواب و
بیدارم، بیا
مدهوش و
هوشیارم، بیا
عشقم بده،
شورم بده
ای جام پنهانم
بیا
من عشق
می بویم بیا
من شور
می جویم بیا
یوسف در این
کویم بیا
فرهاد این
کوهم بیا
من عاشق
روی تو ام
بی دین و
آئین ام
بیا
من دل ز لا
وا داده ام
دل را به الا
داده ام
من کوس رسوایی زنم
رسوا تر از بیش ام
بیا
گر زاهدان
لعنم کنند
هر گز
نیندیشم بیا
گر عاقلان
تیغم زنند
از عاقلان
بیش ام
بیا
گر عارفان
نیشم زنند
با عارفان
خویشم بیا
گر جنگ فقر و
اغنیاست
نی شاه و
درویش ام بیا
من کافر و
مومن نیم
من خویش
بی خویش ام بیا
بر منبر و
بر گنبدان
در عشق اندیشم
بیا
در مسجد و
در خانقاه
من سجده در خویشم
بیا
من قبله ام
میخانه است
هی باده
می نوشم بیا
من بی قبا و
جامه ام
من زهد
نفرو شم بیا
من شاهد و
فرزانه ام
شوری فراهوش ام
بیا
من روشنای عالمم
در عشق
می جوشم بیا
***
ناصر طاهری بشرویه... روشنا
Search rroshanaa on google.com
rroshanaa@gmail.com
http://s3.picofile.com/file/7965776234/313_48.jpg
http://s5.picofile.com/file/8119163026/313_048.jpg
لب به لب عشق نهاده دلم
***
فرش زمین بین
که چه غوغا شده
چهره جوان کرده رخ اش
ماه و دل آرا شده
دشت ودمن بین
که ز دامان کوه
رقص کنان
پای کشان ،
تا لب دریا شده
سبزه و نی بین
که به دامان باغ
گل به سر و مل به بر است
واله وشیدا شده
عطر گل و
سنبل و ریحانه بین
کز نفسش،
بلبل این خانه
چه شیوا شده
برگ و گل و
ساقه و آن ریشه بین
در طلب مهر
چنین "غرق تمنا" شده
مهد زمین بین،
که به خورشید و ماه
روز و شبان،
خشک و تر است
ساحل و دریا شده
عهد زمان بین
که ز حور و پری
عشق نهان کرده
یکی آدم و حوا شده
کون و مکان بین
ز عدم تا به دم
بر قلم افتاده و
بر گنبد مینا شده
مطرب جان بین که
به هر نای و نی،
صور،
بپا کرده و
رامشگر جانها شده
ساقی جان بین که
ز یک جام عشق
عقل ،
به می رانده
زهی
قدسی و طوبا شده
عشق, خدا وند دل و ,
دلبر است
نفخه او در نفسم
عیسی و یحیا شده
لب به لب عشق
نهاده دلم
در نفسم بی نفسی
زنده و احیا شده
چشمه زمزم
نفس ام ، دم به دم
شرحه تسنیم دلم
آیت گویا شده
همدم من گشته,
دلم روشنا
هر نفسی، طور دلم
واژه و معنا شده
***
ناصر طاهریبشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s1.picofile.com/file/7905543545/313_2.jpg
http://s5.picofile.com/file/8118974900/313_02.jpg
پرده های شرم گیرید,
عشق را عریان کنید
***
عاشقان ،
ای عاشقان
دل را عروس جان کنید
کلبه دل را،
گشوده
محفل جانان کنید
ذره ،
از مهرش بگیرید
کلبه،
نورافشان کنید
یک نفس
از شوق رویش
کلبه بی احزان کنید
باده از چشمان مستش
چشم را
میهمان کنید
قطره های گرم مهر اش
ابر دل
باران کنید
زان نسیم مهربانی
مهر در ،
انبان کنید
بلبل کاشانه را شاد و
غمش، درمان کنید
بارش باران عشق و
آگهی در جان کنید
مرغ دل،
دردی کش اشک و
لب اش خندان کنید
جامهای عشق،
گیرید
روی بر
مستان،کنید
جام می،
برلب گذارید
رقص در دستان کنید
جملگی ،
در عشق آیید
عشق را
فرمان کنید
جامه های عشق،
پوشید
عشق را،
انسان کنید
با تنفس های عاشق
عقل را حیران کنید
پرده های شرم گیرید
عشق را عریان کنید
بوسه های عشق بر لب
عاشقان عرفان کنید
عاشقان , شور خدایید
روشنا ،
اعلان کنید
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s1.picofile.com/file/7927122468/313_12.jpg
http://s5.picofile.com/file/8118838150/313_012.jpg