آنان که طغی(ط) را هوا (ه )و
در طور (ط) سینین،
شدید القوا(ه)
شده اند.
طا ها شده اند
" طه"
***
از "طغی"ی
ملک هوا
و
از هوای ملکوت
هدی""
شو.
***
" فاخلع نعلیک"
" انک بالواد المقدس طوی"
***
آری:
آل یاسین شده ای.
از مرسلین شده ای.
به خودت میگویی،
انک لمن المرسلین""
آغاز میشوی.
شروع میشوی.
و این شریعت توست.
کلامت را صادر می کنی.
صدایت را بلند میکنی.
جوارح ات را فعال میکنی.
خبر می دهی، نمی شنوند.
نشانه می دهی، نمی یابند.
نشان میدهی، نمیبینند.
آری:
تا نشده اند.
نه می شنوند.
نه می بینند.
به خودت میگویی،
خودت را خسته نکن.
فقط به آرامی ذکر را مبین کن.
مکتوب کن.
کلمه کن.
آنان که تشته عشق و حقیقت اند،
خبر را دریافت خواهند کرد.
آری:
طغی(ط) در تو فرو کش کرده و هوا(ه) میشود.
طاها میشوی.
طور و طریق ات(ط) ، هدی(ه) میشود.
وارد وادی مقدس طوی میشوی.
آری:
در آن دم که از طغای ملک، هوا شوی ،
از هوای ملکوت، هدی می شوی.
"و انه یعلم السر و اخفی"،
میشوی.
"له الاسما الحسنی"،
میشوی.
" و انا اخترتک فاستمع لما یو حی"،
میشوی.
همه ملایک وجود، مسجود تو می شوند .
تمام قوای جنی و انسی، تسلیم تو می شوند.
به مقا م –ربک الحق-
همانا:
-اله-
همانا:
-هو-
همانا:
-ه-
منزل و منزلت می یابی.
نفس و نفس(دم-ه) ات را میشناسی .
. به حال و اطوار(ط) شدید القوا(ه) همانا: قوه ( ه) همانا: دم(ه)،
متجسم می شوی.
طا ها می شوی.
به عین الیقین و علم الیقین،
حقیقتی را ملاقات میکنی.
آری:
این حقیقت را که:
تمام صفات شیطانی و طغیانی و فانی،
بشر را متعین و اسیر به دنیای انسی و فانی کرده اند.
این صفات فانی ،بشر را سنگین و رنگین و
متظاهر و متعین و
مجهول کرده اند.
آری:
از تکوین به
ربک العزیز, همانا:
تجسم به عشق،
و وصال تکوینی به
معشوق کریم و کثیر و نعیم
همانا: تکوین به معنای،
" انا اعطیناک الکوثر"،
مهجور شده ای.
از لذت ادراک و
تکوین به عالم بی تعیین و باقی،
محروم شده ای.
آری:
چون طاها شوی.
و اغلال از اعناق تو هوا شوند،
و طغیان (ط) و غلیان در نفس ات فرو کش کند همانا: هوا (ه) شود،
انوار قلبی ،تو را روشنا میکنند.
خاموشی، از اعناق وجودت می پرد.
ذات بی تعیین خودت را میشناسی.
معرفت نفس می یابی.
رب خود را ملاقات تکوینی میکنی .
"من عرف نفسه" را
تکوین و
" فقد عرفه ربه" را
یقین می شوی.
نعل تعینات و تعلقات فانی را خلع میکنی.
به خودت میگویی،
"انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوًی"
نفس و نفس(دم) خود را ،
نفس می کشی .
"و اصطنعتک لنفسی" را
تکوین میشوی.
تن را رها میشوی.
بی اراده نخوردن و نیاشامیدن را طوی می شوی
طائری (ط)، از جنس هوا ( ط) میشوی.
هوی یی(ه) همانا: نفسی، طوًی(ط) و هوایی(ه) همانا: نفسی (دم) (ه) طوبی(ط) میشوی.
طریقی(ط)، هدی(ه) میشوی .
و این طریقت تو و همه انبیا است.
در شروع و حرکت،
استوا می شوی.
شریعت و طریقت، در
عشق و وفا میشوی.
و این نفخه عشق و آگاهی که ، کتابی محکم است. همانا:
"خذ الکتاب بالقوه"(بیان خواهد شد)
را تکوین یافته ای.
طاهر، قدوس و شدید القوا میشوی.
صورت بی صورت را، متجسم می شوی.
جانان را در آغوش میگیری.
شراب طهور عشق و آگاهی را می نوشی ،
معشوق باقی را سجده میکنی.
طین و تربت پاک خود را میبوسی.
ساقی جانانه را ،
ساغر و پیمانه را،
لیلی مستانه را،
مطرب و میخانه را،...
تکویناً،
ملاقات میکنی.
این همه خودت هستی.
آری: خودت هستی
مقام بی تعین توست.
همانا:
عشق و آگاهی می شوی
لوح و کلمه می شوی
قلم و کتاب می شوی
آری:
اگر یک دم ، صفا ت و تعیناتت را خلع نعل کنی،
خود را ملاقات تکوینی و ملکوتی میکنی.
چه قرآنی عظیم و چه کوثری به تو عطا می شود.
عالم غیب و بی تجلی را ایمان می آوری.
آدمیت را عشق میشوی
عشق را آگاهی می شوی.
آگاهی را عدم میشوی.
عدم را دم (ه).
دم را نان و خون ،
همانا:
جسم و جان ،
کالبد و روح ،
قطران آب و طیران هوا(طه)
همانا:
منٌ و سلوا،
طلٌ و دماء،
می شوی.
آری:
ما ء و طین(ط) را قوا(ه) می شوی،.(طه)
"ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فی البحر یبساً "
لا تخف درکا و لا تخشی""
را
" لقد اوحینا "
میشوی.
همانا:
طائر (ط)شدیدالقوا(ه) میشوی.
طا ها می شوی.
آری:
" و ذالک جزاء من تزکی"
را یحیا میشوی.
آری:
آنان که در یمین طور سینا،
عشق را از قلب دریافت کنند.
تکویناً ،
طائری"-ط- می شوند،"
همجنس و همنفس با،
آب (منٌ) ،-ه-
یا
هوا(سلوی)-ه-
طائر قدسی می شوند.
طائرهو،
-طه-
می شوند.
آری:
طا ها،
تکوین به طیبات(ط) آب و هوای(ه) قدسی است
تکوین به انفاس ربوبی است.
تکوین به هوا (ه)کننده هر آنچه اطوار و طغیان(ط) است
تکوین به طریق الهدی(طه) است
تکوین به خاموش کننده مارج های شیطانی است.
قوه هد(ه) کننده فرعونیان و طاغوتیان(ط) است.
آری:
آنان که طغی(ط) را هوا (ه )و
در طور (ط) سینین،
شدید القوا(ه)
شده اند.
طا ها شده اند
آنان
در طریقت (ط) عشق،
نفس(ه)
میکشند.
پرده دار کعبه قلب شده اند.
طائر(ط)
و
دردی کش ساقی میخانه دل شده اند.
همان طائری(ط) که
بین تو و قلب صنو بری ات حول میکند و
دم به دم(ه) و دمادم تو را باالقوه(ه) حی میکند .
هان:
طغی نکنید تا،
از مصیر هدی، جدا نشوید
طریق هدی را همراه شو ید
تا حق همانا: رضامندی و یقین را سلام شنوید
که:
السلام علی من اتبع الهدی" "
طیب و طاهر (ط)شوید تا هدی(ه) شوید
هان:
طغی ،
هوی را همانا: انسداد هوا را و ضل همانا: حجاب و صد( سد ملکوتی و تکوینی-صدون علیکم) را در انفاس و انوار شما حلٌ میکند.
همانا: ترس و خشم و شقی را در شما هوی می کند .
همانا: اعناق شما را پر از اغلال می کند.
آری:
طریق هدی،(طه)
مصیر تکوینی برای تمامی آفریدگان است.
زمین و آسمان و ما بینهما،
کو چکترین طغی یی از خلقت تکوینی خود ندارند.
تکویناً
در مصیر هدی هستند .
تسلیم و مطیع اند .
رب خالق ، آنها را تکویناً هدی میکند.
آری:
ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی""
شما نیز از مصیر هدی منصرف نشوید،
تا به ضلالت و شقاوت نیفتید.
"من اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی"
تو نیز که برگزیده شده ای،
در طریق هدی،
پیامت را به آرامی و
بدون اینکه خود را زیاده خسته و نا امید کنی.
با صدای آرام بیان کن.
آنچنانکه
همه مخلوقات در مصیر هدی،
تکویناً ، به آرامی هدایت و
مکتوب و مبین می شوند .
برای قدوس حکیم،
قرآنی کریم هستند.
آری:
طا ها
تکوین تو به نفس پاک و
نفس و دم( آری-ه) آرام وروان
است.
همانا :
طی و طریق تو
به حال و طور(ط) عشق ورزی و
حول و طوی(ط)ی تو به
قوه(ه) الهی و نورانی است.
همانا :
به
عقل و فلب
سلیم و مطمئنه و
عرش اعلی منقلب می شوی.
بر صیرت عشق و کلمه شدگی ،
آگاه و استوا می شوی.
این تنزیل و تکوین عشق به
آری: یس : یا سین
***
تمامی یخها،
که اسیر انجماد و برودت هستند ،
از حال بعدی خود که،
همانا:
آب شدن میباشد،
خبری ندارند..
اگر آب به سخن بیاید و
یخها را از
حال انبساطی که
در انتظارشان است ،
خبر دهد ،
آری
:
اگر،
پیامبر آنها گردد ،
آنها نیز،
تا آب نشوند ،
او را به پیامبری نمی پذیرند.
مگر اینکه،
بر حقیقت نفس خود
آگاه شوند..
که:
"من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
آری:
همه اشیا ء
در عالم هستی،
رب و پیامبری دارند،
از نوع خودشان..
آری:
شما عاشق شده اید..
خبر ندارید که:
عشق هم میشوید..
آگاهی هم می شوید..
کلمه هم می شوید..
پیامبر هم می شوید..
و
این دین و پاداشی است که
بواسطه صبر و پایداری
در اقامه عشق و
عشق ورزی آگاهانه،
همانا:
عبادت،
به شما تکویناً افاضه میگردد.
شما در آن مصیر،
تکویناً
امام میشوید.
چنین است برای
دیگر اسما ء، صفات و افعال
کفر یا ایمان در شما
(بیان خواهد شد)
آری:
پیامبران،
بشری مثلکم هستند..
که در امامت عشق ،
به حال یقین
تکوین می یابند..
تجسم عشق
تجسم،
آگاهی
و
کلمه مبین
میشوند.
آری:
انبیا
برای
ابرار
همانا:
برای فاعلین عشق و
حافظین خیر،
در مصیر
عشق و آگاهی
امام و امامه،
میشوند.
و
برای متقین
همانا:
خدا ترس ها،
آنان که،
از عدم آگاهی و بی عشقی،
و از آنچه غیر از عشق و آگاهی باشد،
گریزانند..
آنان که ترس از دور شدن از
خدا وند،
همانا:
عشق و آگاهی
را دارند.
همانان که ،
برای لقاء در عشق،
صدق و صبر پیشه میکنند،
کتب انبیاء،برای آنان
امام، و رحمت میباشد.
(بیان خواهد شد)
آری:
(امام)(امامه)
(خاتم النبی)
تو هستی
***
(" امام مبین")
همانا:
سجلٌ و کتاب مرقوم))
و
("خاتم انبیاء")
همانا:
آخرین تجلی و تجسم عشق))
تو هستی.
آری:
ید بیضاء"، "
و
عصای موسا"،"
در تو
تکوین می یابد.
آری:
سمیع و بصیر، شده ای.
علیم و حکیم ، شده ای.
عزیز و رحیم شده ای.
به چشمه آب حیات،
به چشمه عشق و آگاهی،
به " الرحمن"
واصل و
متجسم، شده ای.
تجسم کامل عشق شده ای.
آگاهی شده ای.
کتاب مرقوم شده ای.
دین تو بر تو کامل شده است.
اکملت لکم دینکم""
در تو تکوین یافته است.
"لفی نعیم" شده ای.
آسمان آگاهی در تو،
و تو در آسمان آگاهی، پیچیده شده ای.
مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را.
نمرده ای،
از مردنت سبقت گرفته ای.
زنده شده ای.
به مقام حی،
مقرب شده ای.
از آخرین ها سبقت گرفته ای.
به اولین ها پیوسته ای.
حالا دیگر
اولین و آخرین را تنها تو ناظر شده ای.
بر اموات و احیاء،
یحیا و سلام شده ای.
ذو القرنین شده ای.
ذو الجلال شده ای.
رب العالمین شده ای.
خورشید مشرقین شده ای.
شق القمر کر ده ای.
قرةالعین شده ای.
آخرین مقرب عشق .
آخرین جلوه عشق ،
آخرین کلام عشق .
آخرین تجسم عشق،
آخرین کلمه .
آخرین نبأ،
آ خرین نبی شده ای.
آری:
از
سابقون و مقربون شده ای.
ذی طوًی شده ای.
آری:
علیین شده ای.
یوم نطوی السماء کطی السجلّ" ر ا"
شهادت میدهی.
در وادی مقدس طوًی،
شهابها و سنگهای آسمانی،
این پرندگان آسمانی،
این "طیراً ابابیل"
این موجودات لطیف و رقیق.
این " فی رقّ منشور"،
این کتب مرقوم،
این اوامر "کن فیکونی"،
تاریکی ها را روشن،
روشنی ها را تاریک میکنند.
عالی ها را سافل،
سافل ها را عالی،میکنند.
علیّین را سجّین،
سجّین را علیّین،
مرده ها را زنده ،و
زنده ها را مرده،
جسم را جان،
و جان را جسم،
زمختیها را لطیف،
لطیف ها را زمخت،
ماده را انرژی،
انرژی را ماده،
آگاهی رامتجسم،
و
متجسم را آگاهی،
عدم را دم،
و دم را عدم،
میکنند.
آری:
کید ها را ضلیل،
فشردگیها ، تیرگیها و ظلمها
این لایه ها و رسوبات رنگین ، ننگین ، و سنگین را
متراکم و منقبض و منضود،
همانا:
سجّیل و سجّین
و
صدور را سر شار از عشق،
شرحه شرحه ،
منبسط و
منقلب و محبوب
آری:
علیّین،
میکنند.
هان:
فجّار ،
خود را در
سجّین ،
همانا:
مصیر(مسیر تکوینی) مکذبین ،
و
ابرار ،
خود را در
علیّین ،
همانا:
مصیر(مسیر تکوینی) مقربین ،
مکتوب و مرقوم و
شهود میکنند. به عین الیقین
آری:
کتاب الفجار لفی سجین.""
.کتاب مرقوم.""
.ویل یومئذ للمکذبین""
……
"کتاب الابرار لفی علیین."
".کتاب مرقوم."
".یشهده المقربون"
……
"فلما جاء امرنا
جعلنا علیها سافلها و
امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود.
و مسومه عند ربک
و ما هی من الظلمین ببعید"
……
"الم یجعل کیدهم فی تضلیل.
و ارسل علیهم طیراً ابابیل.
ترمیهم بحجاره من سجیل .
فجعلهم کعصف مأکول"
عقل سلیم ، راضی و تسلیم شده خود را
همانا :
حال مسلمانی خود را،
این کتاب اعلی مرتبه را ،
این علیون ،
این" لفی نعیم" ،
این علیای عقل و نفس را
این سکینه و
سکنای (س) قلب و نفس(دم) را،
این شروح صدور ،
این سطور(س) و، رقه های منشور را
این منتهای روح و جسم ،
این سدره المنتها(س) را،
این شجره فعلیت محض را،
این شجره تکوینی را،
این شجره ملکوتی را،
این ملکوت حی و قیوم را،
این مالک" کن فیکون" را،
این "مالک یوم الدین" را،
| نوشته شده توسط ناصر طاهری بشرویه در سه شنبه 92/10/24 و ساعت 4:21 عصر | نظرات دیگران()
وحی=تکوین به حی=یحیا سلام=یس=حق الیقین
***
تمامی یخها ،
که اسیر انجماد و برودت هستند ،
از حال بعدی خود که،
همانا:
آب شدن میباشد،
خبری ندارند..
اگر آب به سخن بیاید و
یخها را از
حال انبساطی که
در انتظارشان است ،
خبر دهد ،
آری:
اگر،
پیامبر آنها گردد ،
آنها نیز،
تا آب نشوند ،
او را به پیامبری نمی پذیرند.
مگر اینکه،
بر حقیقت نفس خود
آگاه شوند..
که:
"من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
آری:
همه اشیا ء
در عالم هستی،
رب و پیامبری دارند،
از نوع خودشان..
آری:
شما عاشق شده اید..
خبر ندارید که:
عشق هم میشوید..
آگاهی هم می شوید..
کلمه هم می شوید..
پیامبر هم می شوید..
و
این دین و پاداشی است که
بواسطه صبر و پایداری
در اقامه عشق و
عشق ورزی آگاهانه،
همانا:
عبادت،
به شما تکویناً افاضه میگردد.
شما در آن مصیر،
تکویناً
امام میشوید.
چنین است برای
دیگر اسما ء، صفات و افعال
کفر یا ایمان در شما
(بیان خواهد شد)
آری:
پیامبران،
بشری مثلکم هستند..
که در امامت عشق ،
به حال یقین
تکوین می یابند..
تجسم عشق
تجسم،
آگاهی
و
کلمه مبین
میشوند.
آری:
انبیا
برای
ابرار
همانا:
برای فاعلین عشق و
حافظین خیر،
در مصیر
عشق و آگاهی
امام و امامه،
میشوند.
و
برای متقین
همانا:
خدا ترس ها،
آنان که،
از عدم آگاهی و بی عشقی،
و از آنچه غیر از عشق و آگاهی باشد،
گریزانند..
آنان که ترس از دور شدن از
خدا وند،
همانا:
عشق و آگاهی
را دارند.
همانان که ،
برای لقاء در عشق،
صدق و صبر پیشه میکنند،
کتب انبیاء،برای آنان
امام، و رحمت میباشد.
(بیان خواهد شد)
آری:
(امام)(امامه)
(خاتم النبی)
تو هستی
***
(" امام مبین")
همانا:
سجلٌ و کتاب مرقوم))
و
("خاتم انبیاء")
همانا:
آخرین تجلی و تجسم عشق))
تو هستی.
آری:
ید بیضاء"، "
و
عصای موسا"،"
در تو
تکوین می یابد.
آری:
سمیع و بصیر، شده ای.
علیم و حکیم ، شده ای.
عزیز و رحیم شده ای.
به چشمه آب حیات،
به چشمه عشق و آگاهی،
به " الرحمن"
واصل و
متجسم، شده ای.
تجسم کامل عشق شده ای.
آگاهی شده ای.
کتاب مرقوم شده ای.
دین تو بر تو کامل شده است.
اکملت لکم دینکم""
در تو تکوین یافته است.
"لفی نعیم" شده ای.
آسمان آگاهی در تو،
و تو در آسمان آگاهی، پیچیده شده ای.
مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را.
نمرده ای،
از مردنت سبقت گرفته ای.
زنده شده ای.
به مقام حی،
مقرب شده ای.
از آخرین ها سبقت گرفته ای.
به اولین ها پیوسته ای.
حالا دیگر
اولین و آخرین را تنها تو ناظر شده ای.
بر اموات و احیاء،
یحیا و سلام شده ای.
ذو القرنین شده ای.
ذو الجلال شده ای.
رب العالمین شده ای.
خورشید مشرقین شده ای.
شق القمر کر ده ای.
قرةالعین شده ای.
آخرین مقرب عشق .
آخرین جلوه عشق ،
آخرین کلام عشق .
آخرین تجسم عشق،
آخرین کلمه .
آخرین نبأ،
آ خرین نبی شده ای.
آری:
از
سابقون و مقربون شده ای.
ذی طوًی شده ای.
آری:
علیین شده ای.
یوم نطوی السماء کطی السجلّ" ر ا"
شهادت میدهی.
در وادی مقدس طوًی،
شهابها و سنگهای آسمانی،
این پرندگان آسمانی،
این "طیراً ابابیل"
این موجودات لطیف و رقیق.
این " فی رقّ منشور"،
این کتب مرقوم،
این اوامر "کن فیکونی"،
تاریکی ها را روشن،
روشنی ها را تاریک میکنند.
عالی ها را سافل،
سافل ها را عالی،میکنند.
علیّین را سجّین،
سجّین را علیّین،
مرده ها را زنده ،و
زنده ها را مرده،
جسم را جان،
و جان را جسم،
زمختیها را لطیف،
لطیف ها را زمخت،
ماده را انرژی،
انرژی را ماده،
آگاهی رامتجسم،
و
متجسم را آگاهی،
عدم را دم،
و دم را عدم،
میکنند.
آری:
کید ها را ضلیل،
فشردگیها ، تیرگیها و ظلمها
این لایه ها و رسوبات رنگین ، ننگین ، و سنگین را
متراکم و منقبض و منضود،
همانا:
سجّیل و سجّین
و
صدور را سر شار از عشق،
شرحه شرحه ،
منبسط و
منقلب و محبوب
آری:
علیّین،
میکنند.
هان:
فجّار ،
خود را در
سجّین ،
همانا:
مصیر(مسیر تکوینی) مکذبین ،
و
ابرار ،
خود را در
علیّین ،
همانا:
مصیر(مسیر تکوینی) مقربین ،
مکتوب و مرقوم و
شهود میکنند. به عین الیقین
آری:
کتاب الفجار لفی سجین.""
.کتاب مرقوم.""
.ویل یومئذ للمکذبین""
……
"کتاب الابرار لفی علیین."
".کتاب مرقوم."
".یشهده المقربون"
……
"فلما جاء امرنا
جعلنا علیها سافلها و
امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود.
و مسومه عند ربک
و ما هی من الظلمین ببعید"
……
"الم یجعل کیدهم فی تضلیل.
و ارسل علیهم طیراً ابابیل.
ترمیهم بحجاره من سجیل .
فجعلهم کعصف مأکول"
عقل سلیم ، راضی و تسلیم شده خود را
همانا :
حال مسلمانی خود را،
این کتاب اعلی مرتبه را ،
این علیون ،
این" لفی نعیم" ،
این علیای عقل و نفس را
این سکینه و
سکنای (س) قلب و نفس(دم) را،
این شروح صدور ،
این سطور(س) و، رقه های منشور را
این منتهای روح و جسم ،
این سدره المنتها(س) را،
این شجره فعلیت محض را،
این شجره تکوینی را،
این شجره ملکوتی را،
این ملکوت حی و قیوم را،
این مالک" کن فیکون" را،
این "مالک یوم الدین" را،
این تقویم پیچیده شده را،
این کتاب مرقوم ،را
مطلب کامل را در rroshanaa2.persianblog.ir بخوانید
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
تکوین به طور سیناء
( طور سینین)
تکوین به طائر سدرة المنتهی
تکوین به سنم
همانا : صنم ملکوتی
همانا: احسن الحال
همانا: زبور قدسی
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
آری:
در مصیر
حم. عسق" "
و تکوین به
عشق و آگاهی
بحق "سلامت" خود را .
آری :
" س " را
ملاقات میکنی.
منصرف از
تما می صفات و تعینات شده ای.
عقل تو
تسلیم"،"
آ ری :" س"،
قلب تو
سلیم"،"
آ ری:"س" ،
نفس و نفس(دم) تو
مطمئن، آرام و
"سکینه"
آری:"س" ،
طین ، طینت ،
مزاج
و نفسهای تو
خالص و زلال و روان و بی طغیان (ط)
همانا:
تسنیم""
آری:"س"
میشود.
بر این
خوش صیرتی ،
خوش ذاتی ،
بی طغیانی(ط)
خوش نفسی
همانا: بر این
"سنم"
آری :
"س"،
سبحان
آری :"س"،
سجده" ."
آری :"س"،
درود و
سلام"،"
آری:"س"
می کنی.
بر دستان و
آستان
سنم ملکوتی""
بوسه میزنی.
برقدر و منزلت تمام جوارح خود،
آگاهی عاشقانه و
علم الیقین
می یابی.
اشک آگاهی،
از چشمانت جاری میشود.
آری:
اینچنین در
محراب عشق و آگاهی،
بر تربت پاک خود،
هما نا :
طین و طینت سالم خود،
صلات و صلوات میگویی.
" سعه صدر "
آری: "س"،
می یابی.
با صدق و خلوص ،
و عاشقانه،
در زمره
مخلصین له الدین حنفاء" "
تکویناً
تجسم عشق""
می شوی،
همانا:
معشوق حی و باقی را،
ساقی جانانه را،
راضیةً مرضیةً،
به عین الیقین شهود میکنی.
حق الیقین را،
رب رضی را،
این نعیم را،
که
تکویناً،
" خودت" شده ای،
به عین الیقین،
شهادت می دهی.
آری:
معنای
" من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
در تو تکوین یافته است.
آری: تو
به طین و تربت پاک و سالم خود،
به "ذی طوًی"
به این وادی همانا: حال همانا: طور (ط) بی تردید و بی طغی (ط)
همانا: قیم و مطهر
هما نا:
به طومار آسمانی،
کتاب و طومار ملکوتی ،
همانا:
صحفًا مطهرةً ، فیها کتبُ قیمةُ""
آری:
به
"سجلّ"
ملکوتی
آری:س،
منقلب می شوی.
چه "حسن مآب"ی.!
طوبی شده ای. طغی را هوا شده ای( بیان خواهد شد)
اطوار را طور شده ای
احوال را حال شده ای
طغی را طو بی شده ای
طه شده ای ( بیان خواهد شد)
آسمان عشق و آگاهی را
طی و طواف میکنی.
رکوع ، قعود و سجود خود را ،
صلات و صلوات میشنوی.
خود را در زمره مسجودین
آری:"س "،
تمیز میدهی.
بر ید بیضائ خود بوسه میزنی
تمام ملایک، قوا و جوارح ات
تکویناً،
تو را سجده
(آ ری: "س")
میکنند.
تو نیز،
خود را تسبیح
(آری: "س")
میکنی.
آری:
بر دستانت بوسه میزنی،
لباس انس و جن ،در افکنده ای.
خود را،
در روشن ترین ،
نورا نی ترین ،
تکوین "مکانی زمانی"،
در" بهترین سرشت" خود
همانا:
"بهشت"
آری:
در شرقی ترین نقطه بهشت
در شادی ، آرامش و رضایت محض
فی
عیشةٍ راضیةٍ" "
همانا:
در" علیّین"،
مکتوب و مرقوم میبینی.
به احسن الحال متحول شده ای.
"مالک یوم الدین" شده ای
"تجسم عشق" شده ای.
آری:
در عدن ،
در "سدرة منتها"،
آری:
س"،"
همانا:
در طور سینین (س _ س _س ـ ...)
وارد شده ای.
"سنم"
(صنم تکوینی و ملکوتی)
شده ای
در طور" اطوار سنم" خود،
وارد شده ای.
آری:
طور سینین" "
شده ای.
"سنم "شده ای.
"ماه" شد ه ای.
سیناء" شده ای."
"نو ر " شده ای.
روشنا" شده ای."
مبارک" شده ای."
طور" شده ای."
"معبد" شده ای.
"طور سیناء" شده ای.
پر برکت" شده ای."
طور سینین" شده ای."
آری:
طور سینین"
جایی ست که خودت را"
به عین الیقین می بینی.
نعیم تو،
یقین تو،
حق الیقین تو،
همانجاست.
ربک الحق،
نور ایزدی،
نور هدایت،
همانجاست.
آذر گشسپ،
فر ایزدی ،
برهمن ،
همانجاست.
صو معه و مسجد
دیر و کنشت ،
همان جاست.
ساقی و میخانه ،
بت و بتخانه ،
سا غر و پیمانه،
معشوق جانانه،
همانجاست.
نفس و نفس(دم)،
هوای بی هوس،
هوی بی نفس(دم)،
های بی قفس ،
هیو لای بی تو کس،
همانجاست.
کوه نورانی و مبارک
طور سیناء ،
همانجاست.
آری:
ربک الحق
همانا:
لم یکن له کفواً احد" "
هم،
آنجاست.
تو" هستی."
"اطوار سینین"
تو هستی.
***
طس
همانا: طور سینا
تو هستی
آری:
در ملاقات با نفس ملکوتی
همانا:
درملاقات با خودت،
طین و تربت پاک و
سالم (س) را،
عقل قدسی و
تسلیم (س) را،
قلب
سلیم(س) را،
سکینه(س) قلبی را
تکوین به،
سجلٌ(س)، و سجٌیل را
سجود(س) ملایک را،
تسبیح(س) ربک الحق را
قرآن ذی ذکر و،
سعه(س) صدر را
مزاج تسنیم را
تکوین به
سنم(س) را،
طائر سدرة(س) المنتها را،
تکوین به کلمه را،
تکوین به عدم را،
تکوین به دم را،
تکوین به آدم را،
تکوین به عشق را
تکوین به،
طائرکم " را"
تحیة و سلام (س)
میگویی و میشنوی
در.
این احوال و اطوار تکوینی،
رکوع و قعود ،
سجود و سلام (س-س)میکنی.
این
طور (ط)-" سینین"(س)) ،
این
"طاسین"
مصیر الی الله است..
حال و طور قدسی است. .
مزاج و طینت سالم است..<
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
تکوین به طور سیناء
( طور سینین)
تکوین به طائر سدرة المنتهی
تکوین به سنم
همانا : صنم ملکوتی
همانا: احسن الحال
همانا: زبور قدسی
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
آری:
در مصیر
حم. عسق" "
و تکوین به
عشق و آگاهی
بحق "سلامت" خود را .
آری :
" س " را
ملاقات میکنی.
منصرف از
تما می صفات و تعینات شده ای.
عقل تو
تسلیم"،"
آ ری :" س"،
قلب تو
سلیم"،"
آ ری:"س" ،
نفس و نفس(دم) تو
مطمئن، آرام و
"سکینه"
آری:"س" ،
طین ، طینت ،
مزاج
و نفسهای تو
خالص و زلال و روان و بی طغیان (ط)
همانا:
تسنیم""
آری:"س"
میشود.
بر این
خوش صیرتی ،
خوش ذاتی ،
بی طغیانی(ط)
خوش نفسی
همانا: بر این
"سنم"
آری :
"س"،
سبحان
آری :"س"،
سجده" ."
آری :"س"،
درود و
سلام"،"
آری:"س"
می کنی.
بر دستان و
آستان
سنم ملکوتی""
بوسه میزنی.
برقدر و منزلت تمام جوارح خود،
آگاهی عاشقانه و
علم الیقین
می یابی.
اشک آگاهی،
از چشمانت جاری میشود.
آری:
اینچنین در
محراب عشق و آگاهی،
بر تربت پاک خود،
هما نا :
طین و طینت سالم خود،
صلات و صلوات میگویی.
" سعه صدر "
آری: "س"،
می یابی.
با صدق و خلوص ،
و عاشقانه،
در زمره
مخلصین له الدین حنفاء" "
تکویناً
تجسم عشق""
می شوی،
همانا:
معشوق حی و باقی را،
ساقی جانانه را،
راضیةً مرضیةً،
به عین الیقین شهود میکنی.
حق الیقین را،
رب رضی را،
این نعیم را،
که
تکویناً،
" خودت" شده ای،
به عین الیقین،
شهادت می دهی.
آری:
معنای
" من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
در تو تکوین یافته است.
آری: تو
به طین و تربت پاک و سالم خود،
به "ذی طوًی"
به این وادی همانا: حال همانا: طور (ط) بی تردید و بی طغی (ط)
همانا: قیم و مطهر
هما نا:
به طومار آسمانی،
کتاب و طومار ملکوتی ،
همانا:
صحفًا مطهرةً ، فیها کتبُ قیمةُ""
آری:
به
"سجلّ"
ملکوتی
آری:س،
منقلب می شوی.
چه "حسن مآب"ی.!
طوبی شده ای. طغی را هوا شده ای( بیان خواهد شد)
اطوار را طور شده ای
احوال را حال شده ای
طغی را طو بی شده ای
طه شده ای ( بیان خواهد شد)
آسمان عشق و آگاهی را
طی و طواف میکنی.
رکوع ، قعود و سجود خود را ،
صلات و صلوات میشنوی.
خود را در زمره مسجودین
آری:"س "،
تمیز میدهی.
بر ید بیضائ خود بوسه میزنی
تمام ملایک، قوا و جوارح ات
تکویناً،
تو را سجده
(آ ری: "س")
میکنند.
تو نیز،
خود را تسبیح
(آری: "س")
میکنی.
آری:
بر دستانت بوسه میزنی،
لباس انس و جن ،در افکنده ای.
خود را،
در روشن ترین ،
نورا نی ترین ،
تکوین "مکانی زمانی"،
در" بهترین سرشت" خود
همانا:
"بهشت"
آری:
در شرقی ترین نقطه بهشت
در شادی ، آرامش و رضایت محض
فی
عیشةٍ راضیةٍ" "
همانا:
در" علیّین"،
مکتوب و مرقوم میبینی.
به احسن الحال متحول شده ای.
"مالک یوم الدین" شده ای
"تجسم عشق" شده ای.
آری:
در عدن ،
در "سدرة منتها"،
آری:
س"،"
همانا:
در طور سینین (س _ س _س ـ ...)
وارد شده ای.
"سنم"
(صنم تکوینی و ملکوتی)
شده ای
در طور" اطوار سنم" خود،
وارد شده ای.
آری:
طور سینین" "
شده ای.
"سنم "شده ای.
"ماه" شد ه ای.
سیناء" شده ای."
"نو ر " شده ای.
روشنا" شده ای."
مبارک" شده ای."
طور" شده ای."
"معبد" شده ای.
"طور سیناء" شده ای.
پر برکت" شده ای."
طور سینین" شده ای."
آری:
طور سینین"
جایی ست که خودت را"
به عین الیقین می بینی.
نعیم تو،
یقین تو،
حق الیقین تو،
همانجاست.
ربک الحق،
نور ایزدی،
نور هدایت،
همانجاست.
آذر گشسپ،
فر ایزدی ،
برهمن ،
همانجاست.
صو معه و مسجد
دیر و کنشت ،
همان جاست.
ساقی و میخانه ،
بت و بتخانه ،
سا غر و پیمانه،
معشوق جانانه،
همانجاست.
نفس و نفس(دم)،
هوای بی هوس،
هوی بی نفس(دم)،
های بی قفس ،
هیو لای بی تو کس،
همانجاست.
کوه نورانی و مبارک
طور سیناء ،
همانجاست.
آری:
ربک الحق
همانا:
لم یکن له کفواً احد" "
هم،
آنجاست.
تو" هستی."
"اطوار سینین"
تو هستی.
***
طس
همانا: طور سینا
تو هستی
آری:
در ملاقات با نفس ملکوتی
همانا:
درملاقات با خودت،
طین و تربت پاک و
سالم (س) را،
عقل قدسی و
تسلیم (س) را،
قلب
سلیم(س) را،
سکینه(س) قلبی را
تکوین به،
سجلٌ(س)، و سجٌیل را
سجود(س) ملایک را،
تسبیح(س) ربک الحق را
قرآن ذی ذکر و،
سعه(س) صدر را
مزاج تسنیم را
تکوین به
سنم(س) را،
طائر سدرة(س) المنتها را،
تکوین به کلمه را،
تکوین به عدم را،
تکوین به دم را،
تکوین به آدم را،
تکوین به عشق را
تکوین به،
طائرکم " را"
تحیة و سلام (س)
میگویی و میشنوی
در.
این احوال و اطوار تکوینی،
رکوع و قعود ،
سجود و سلام (س-س)میکنی.
این
طور (ط)-" سینین"(س)) ،
این
"طاسین"
مصیر الی الله است..
حال و طور قدسی است. .
مزاج و طینت سالم است..<
تکوین به طور سیناء
( طور سینین)
تکوین به طائر سدرة المنتهی
تکوین به سنم
همانا : صنم ملکوتی
همانا: احسن الحال
همانا: زبور قدسی
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
آری:
در مصیر
حم. عسق" "
و تکوین به
عشق و آگاهی
بحق "سلامت" خود را .
آری :
" س " را
ملاقات میکنی.
منصرف از
تما می صفات و تعینات شده ای.
عقل تو
تسلیم"،"
آ ری :" س"،
قلب تو
سلیم"،"
آ ری:"س" ،
نفس و نفس(دم) تو
مطمئن، آرام و
"سکینه"
آری:"س" ،
طین ، طینت ،
مزاج
و نفسهای تو
خالص و زلال و روان و بی طغیان (ط)
همانا:
تسنیم""
آری:"س"
میشود.
بر این
خوش صیرتی ،
خوش ذاتی ،
بی طغیانی(ط)
خوش نفسی
همانا: بر این
"سنم"
آری :
"س"،
سبحان
آری :"س"،
سجده" ."
آری :"س"،
درود و
سلام"،"
آری:"س"
می کنی.
بر دستان و
آستان
سنم ملکوتی""
بوسه میزنی.
برقدر و منزلت تمام جوارح خود،
آگاهی عاشقانه و
علم الیقین
می یابی.
اشک آگاهی،
از چشمانت جاری میشود.
آری:
اینچنین در
محراب عشق و آگاهی،
بر تربت پاک خود،
هما نا :
طین و طینت سالم خود،
صلات و صلوات میگویی.
" سعه صدر "
آری: "س"،
می یابی.
با صدق و خلوص ،
و عاشقانه،
در زمره
مخلصین له الدین حنفاء" "
تکویناً
تجسم عشق""
می شوی،
همانا:
معشوق حی و باقی را،
ساقی جانانه را،
راضیةً مرضیةً،
به عین الیقین شهود میکنی.
حق الیقین را،
رب رضی را،
این نعیم را،
که
تکویناً،
" خودت" شده ای،
به عین الیقین،
شهادت می دهی.
آری:
معنای
" من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
در تو تکوین یافته است.
آری: تو
به طین و تربت پاک و سالم خود،
به "ذی طوًی"
به این وادی همانا: حال همانا: طور (ط) بی تردید و بی طغی (ط)
همانا: قیم و مطهر
هما نا:
به طومار آسمانی،
کتاب و طومار ملکوتی ،
همانا:
صحفًا مطهرةً ، فیها کتبُ قیمةُ""
آری:
به
"سجلّ"
ملکوتی
آری:س،
منقلب می شوی.
چه "حسن مآب"ی.!
طوبی شده ای. طغی را هوا شده ای( بیان خواهد شد)
اطوار را طور شده ای
احوال را حال شده ای
طغی را طو بی شده ای
طه شده ای ( بیان خواهد شد)
آسمان عشق و آگاهی را
طی و طواف میکنی.
رکوع ، قعود و سجود خود را ،
صلات و صلوات میشنوی.
خود را در زمره مسجودین
آری:"س "،
تمیز میدهی.
بر ید بیضائ خود بوسه میزنی
تمام ملایک، قوا و جوارح ات
تکویناً،
تو را سجده
(آ ری: "س")
میکنند.
تو نیز،
خود را تسبیح
(آری: "س")
میکنی.
آری:
بر دستانت بوسه میزنی،
لباس انس و جن ،در افکنده ای.
خود را،
در روشن ترین ،
نورا نی ترین ،
تکوین "مکانی زمانی"،
در" بهترین سرشت" خود
همانا:
"بهشت"
آری:
در شرقی ترین نقطه بهشت
در شادی ، آرامش و رضایت محض
فی
عیشةٍ راضیةٍ" "
همانا:
در" علیّین"،
مکتوب و مرقوم میبینی.
به احسن الحال متحول شده ای.
"مالک یوم الدین" شده ای
"تجسم عشق" شده ای.
آری:
در عدن ،
در "سدرة منتها"،
آری:
س"،"
همانا:
در طور سینین (س _ س _س ـ ...)
وارد شده ای.
"سنم"
(صنم تکوینی و ملکوتی)
شده ای
در طور" اطوار سنم" خود،
وارد شده ای.
آری:
طور سینین" "
شده ای.
"سنم "شده ای.
"ماه" شد ه ای.
سیناء" شده ای."
"نو ر " شده ای.
روشنا" شده ای."
مبارک" شده ای."
طور" شده ای."
"معبد" شده ای.
"طور سیناء" شده ای.
پر برکت" شده ای."
طور سینین" شده ای."
آری:
طور سینین"
جایی ست که خودت را"
به عین الیقین می بینی.
نعیم تو،
یقین تو،
حق الیقین تو،
همانجاست.
ربک الحق،
نور ایزدی،
نور هدایت،
همانجاست.
آذر گشسپ،
فر ایزدی ،
برهمن ،
همانجاست.
صو معه و مسجد
دیر و کنشت ،
همان جاست.
ساقی و میخانه ،
بت و بتخانه ،
سا غر و پیمانه،
معشوق جانانه،
همانجاست.
نفس و نفس(دم)،
هوای بی هوس،
هوی بی نفس(دم)،
های بی قفس ،
هیو لای بی تو کس،
همانجاست.
کوه نورانی و مبارک
طور سیناء ،
همانجاست.
آری:
ربک الحق
همانا:
لم یکن له کفواً احد" "
هم،
آنجاست.
تو" هستی."
"اطوار سینین"
تو هستی.
***
طس
همانا: طور سینا
تو هستی
آری:
در ملاقات با نفس ملکوتی
همانا:
درملاقات با خودت،
طین و تربت پاک و
سالم (س) را،
عقل قدسی و
تسلیم (س) را،
قلب
سلیم(س) را،
سکینه(س) قلبی را
تکوین به،
سجلٌ(س)، و سجٌیل را
سجود(س) ملایک را،
تسبیح(س) ربک الحق را
قرآن ذی ذکر و،
سعه(س) صدر را
مزاج تسنیم را
تکوین به
سنم(س) را،
طائر سدرة(س) المنتها را،
تکوین به کلمه را،
تکوین به عدم را،
تکوین به دم را،
تکوین به آدم را،
تکوین به عشق را
تکوین به،
طائرکم " را"
تحیة و سلام (س)
میگویی و میشنوی
در.
این احوال و اطوار تکوینی،
رکوع و قعود ،
سجود و سلام (س-س)میکنی.
این
طور (ط)-" سینین"(س)) ،
این
"طاسین"
مصیر الی الله است..
حال و طور قدسی است. .
مزاج و طینت سالم است..
آری:
طس""
است.
مطلب کامل را در گوگل جستجوکن.rroshanaa2.persianblog.ir
تکوین تو به آیات" کتاب و قرآن حکیم".
تکوین تو به آیات "کتاب و قرآن مبین".
تکوین تو به "صلات و صلوات"،
"شرحه صدر"،
و
" قرآن ذی ذکر".
تکوین تو به" کتاب مبین".
تجسم تو به " کتاب و ایمان".
***
(الر)(المر)(ص)(المص)
آری:
"رب رضی" را ملاقات کرده ای.
آ ر ی :"ر"
همانا : "روح القدس".
آری "ر"
همانا: عقل قدسی شده.
همانا: قدوس متکلم، را
که خودت شده ای.
آری:
این حال تکوینی،
این صورت" ال" تو (م) ،
کتاب جامع ،محفوظ، مکنون و ام الکتاب است.(ال)
معشوق باقی ، و
حی و قیوم است .
بر عقل می نشیند و
عقل بر خود می نشاند.
مقام رضا ست .
این حال رضامندی ،
تکوین نزول عشق است .
رب رضی است.
این عشق شدگی،
که دفعتاً به آن تکوین یافته ای،
حال و طوری است،
بی تردید،
آری:
کتابی
محفوظ و محکم است،
در دست عقل راضی تو.
مقام طمئنینه قلبی توست.
عقل تو،
آنرا آیه به آیه،
حال به حال (اطوار) ،
فصل به فصل ( ثم فصلت) می خواند.
آیات کتاب(ال) حکیم( ربک الحق-ر-) است
آری :
"الر" است .
عقلت انتخاب احسن دیگری ندارد.
راضی و مطمئن است.
آری:
( راء) ی تو
صور و صیر(سیر تکوینی-بستر صورت) رضامندی تو است.
صوت رب رضی(ر) در تو است.
و
عقل قدسی شده از عشق،
هردم این حال رضایت را در تو ببیند.
بحق (که رضامندی حق است)،
برایش قابل خواندن(قرأن) است .
قابل خواندن(قرآن)، به زبانی است که،
برایش قابل فهم و تبیین است.
(عربی -فارسی-یونانی-سانسکریت – و هر زبانی )
آری: قرآن است.
همانا: قرآناً عربیاً
و
برای آنان که،
در این حال و طور قدسی،
که مصیر عشق است .
مأمن گزینند.
بحق،
خارج کننده از
ظلمات جهل، و
هدایت کننده به
انوار عشق وآگاهی است.
کلمه است.
آری:
صوت ربک الحق (ر)
کتاب و قرآن حکیم است. (الر)
آری :
"الر" است.
این حال،
کتابی است. (ال)
نزد حکیم،
همانا: عقل قدسی(قدوس)
همانا : رب رضی (ر) .
آنچه این قدوس می بیند،
آیات کتاب حکیم است.
آری:
"الر" کتاب و لوح رضا مندی تو است .
کتابی است در نزد
عقل راضی و بی تردید تو.
حالی تکوینی در تو است.
تو به آن " حال یقین"
حی شده ای.
آن حال، درتو
وحی شده است.
تو ربک الحق شده ای.
ربک الحق حال تو شده است.
تو به این حق شدگی و لقاء در حق
یقین داری
حق الیقین را
تکویناً،ملاقات کرده ای.
عشق شده ای.
کلمه شده ای.
کتاب شده ای.
همین ربک الحق ،
همین عشق ،
تورا به
یگانه فعل ایمانی که
همانا : عشق ورزی است
و لا غیر ،
کن فیکون میکند.
از ظلمات سرگردانی
فتنه و جهل،
به نور صراط مستقیم
عشق و آگاهی،
رهایی می یابی.
آری :
الر تلک آیات الکتاب الحکیم اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم.........
الر کتاب احکمت آیا ته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر
الر تلک آیات الکتاب المبین انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون
الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید
الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین.
آری:
لام از کام بر می داری تا،
رضا مندی خود را صلا دهی.
(رأ) ی خود،
آری: "ر" را،
زمزمه می کنی .
رب رضی (ر) را ذکر میگویی.
که بر زبان و
در لب و جوارح تو
جاری و مبین میشود.
به زبان تو( عربی-فارسی-یونانی- سانسکریت و هر زبانی)
متعین و مبین (م)
آری:"میم" می شود
صوت لب بسته تو (م)
آری: "میم" میشود.
آری:
"المر"
آیات کتاب است (الم)
کتاب، همانا:-ال-
است.
در
تو ( مرء-محمد—م-)
که بر
لب بسته ات (صوت لب بسته –م-)
مبین (م)
آری: –میم-
میشود
و آنکس که
بر تو نازل میکند،
همانا:روح القدس (ر)
است.
که
به اذن
ربک الحق (ر)
همانا: رب رضی (ر)
همانا: "ر"
برای تو میخواند.
و آن
مقام رضا مندی و یقین در تو است.
که قرآن میشود
و رضامندی حق است.
آری:
آیات کتاب(ال) بر تو(م) " من ربک الحق" (ر)
نازل میشود
آری:
المر تلک آیات الکتاب و الذی انزل علیک من ربک الحق و لکن اکثر الناس لا یؤمنون....
همانا : حق الیقین در تو تکوین شده است.
و در حال و به حال
خود تجسم " ایمان" شده ای.
کلمه شده ای. کتاب شده ای
تو به ،
این "حقیقت کتاب و ایمان"،
متجسم شده ای.
در حالی که،
قبل ازاین تکوین،
قبل از این حی شدگی.
قبل از این وحی و آگاهی نورانی ( روحانی)
(اوحینا الیک روحاً)
نه میدانستی " کتاب" چیست و
نه می دانستی" ایمان" چیست.
آری:
و کذلک اوحیناالیک روحاً من امرنا ماکنت تدری ماالکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا. نهدی به من یشاه من عبادنا و انک لتهدی الی صراط المسقیم....
پس بنام آنکه تو را چنین خلق کرد.
خود را بحق خواهی خواند .
حق را به خود،
و ، خود را از حق
خواهی شمرد.
و در حالی که سینه ات پر از عشق و آگاهی ست.
شرحه صدر
آری:ص
می یابی ،
و تکویناً
صلات و صلوات
آری: ص
می شوی،
و میشنوی.
اشک آگاهی از چشمانت جاری میشود.
در هوای دل فرو میریزد.
رضای دل و شرحه صدر در تو تکوین می یابد.
این حال برایت "قر آن ذی ذکر" است .
همان "حال ذی ذکر" در تو است.
همان "شرحه صدر " در تو است.
همان صلات تو است .
کلام صادر نشده تو است.
صوت بر لب نزده تو است.
آری: ص
سکوت بلند تو است.
صدای بی لب تو است .
قر آن در نوک زبان(ص) تواست .
آری: صاد است (ص) ،
قرآن ذی ذکر است،
که در تو تکوین یافته است.
آری:
ص و القرآن ذی ذکر
تو هستی.
در میان دستان تو است.
این" قرآن ذی ذکر "
در سینه(صدر-ص-) و قلب توست.
برای عقل قدسی شده تو ،
همانا: (حکیم) ،
قابل خواندن (قرأن) است.
آری:
" قرآن حکیم "
است
این حکیم قدوس ،
در بشارت به مومنان ،
حرجی در سینه خو د (صدر-ص-)راه نمی دهد.
بر زبان تو جاری میسازد.
کتاب ،و ذکری میگردد،
برای مومنان.
همانا : قرآن حکیم.
کتابی میشود مبین.
و قرآن مبین ،
بشارت دهنده ای برای مومنان است.
آری:
المص کتاب انزل الیک فلایکن فی صدرک حرج منه لتنذر به و ذکری للمومنین
آری:
ادامه دارد.......
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
23/5/89
Search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8108166268/13_07.jpg
( تکوین تو به کتاب بالحق که خودت هستی)
(ملاقات تکوینی تو با رب العالمین که خودت هستی)
الم
عرفه (ال-) تو به عدم ( لا) و
حی و مرءی ( م) شدن تو در دو عالم و
ملاقات تکوینی تو با رب العالمین است
که خودت هستی
همانا:
تکوین تو به عدم-لا----تکوین تو به دم-ه-))
(تکوین تو به کتاب بالحق)
( تکوین تو به - خذ الکتاب بالقوه-)
(تکوین تو به ال –ه-)
( تکوین تو به اله)
(تکوین تو به الله)
همانا: نفس بی تعین خودت است.
***
آری:
چون به عشق تکوین یافتی،(حم.عسق)
در دم،
به عالم آگاهی و عدم خروج خواهی نمود.
لا – را منعکس همانا: ال- خواهی شد
تکویناً نفس(دم) خواهی شد.
نفس خود را خواهی دید.
تکوین نیستی را به عین الیقین
صیر(سیر تکوینی ) خواهی نمود.
در دم،
آگاهی
خواهی شد.
تکوین عشق به آگاهی را شهود خواهی کرد.
آری:
آگاهانه عشق را که خودت گشته ای، نفس خواهی کشید.
"لوح عشق "خواهی شد.
کلمه عشق" خواهی شد."
عرفه عشق همانا: آگاهی عشق خواهی شد.
"صورت بی صورت" را متجلی خواهی شد.
"لا" را منعکس آری: - ال- و
عرفه آری: "ال"- خواهی شد.
آری:
ال "خواهی شد."
آن ال(الف لام) را
که خودت هستی،(م)
که همه هستی توست .
آری :
" آل" توست.
( همانا:الف و لام است)
آلی توست.
(همانا: الف و لام است)
صورت حال خلوت تو با نفخه اول است.
آلت توست.
( همانا: الف و لام است)
آری:
الف" و"
" لام" ،
است
حالت چشم و گوش و لب نداشته توست.
حال بدون جسد توست.
حال بدون هیولای توست.
آری:
ال" : "
حال نزول تکوینی تو از عالم بی دم و عدم
به عالم نفس و دم است .
حال صعود تو از عالم نفس و دم
به عالم بی دم و عدم است
آری :
"ال"
است
همانا:
تو ، نفس خود را ، نفس(دم) خواهی کشید .
آری: خواهی دید،
که :
همه اسماء(آل) از یکی ،و در یکی تکوین می یابند.
همه اسماء از یکی، و در یکی حی میشوند.
یکی چشمه و مصیر شهادت و عرفه(ال)
همه اسماء نزد آدم
است.
آری : ال (الف و لام) است
خود تعینی ندارد،
همه اسماء عالم به امر تکوینی او
به تمامی تعینات و صفات افعالی
تکوین می یابند.
به اسماء مونث و مذکر متجلی و معرفه (ال -) میگردند.
آری:
در این مصیر( سیر تکوینی):
بدن سالم(بیان خواهد شد)
همانا :نان عیسایی.
و
جان
همانا :
دم مسیحایی( در شراب و خون ،آری :حامل دم) را
خواهی دید.
هردو لا یتناهی و باقی اند.
ازلی وابدی، اند.
آری : تو ،نان را همانا: جسم را
و خون را همانا: جان را
نفس همانا: دم ، همانا: قوه، همانا: -ه- خواهی شد.
من عرفه(ال) نفسه(ه) همانا: ال -ه- همانا: اله خواهی شد
آری:
عشق خواهی شد.
انجل ( فرشته عشق همانا: الهه عشق همانا: مریم عشق)خواهی شد.
عاشقانه،
عشق را نفس خواهی کشید(حم).
از عشق،
آگاه خواهی شد.
آری:
انجیل را مکتوب (کلمه و کتاب) خواهی شد.
آگاهی خواهی شد.
پس خود را روشنا خواهی دید.(حم-عسق)
آری:
من عرف نفسه فقد عرفه ربه
را تکوین خواهی شد
و همه اسما را در این عرفه همنفس خود خواهی دید
آری : همه اسمایی که همنفس و همخون ( حامل دم) تو هستند
آل تو اند . الفلام تو اند. عرفه تو اند. – ال – تو اند.
همانا:
خود را نفخه ای میبینی که،
همان نفخه اول است .
دم به دم ، و دما دم
تو را حی می کند.
او اولین دم است.
اولین حرکت است.
اولین نزول است.
عشق است.
آگاهی و نور است .
اولین جلوه است.
قبل از انکه صورت شود.
صورت بی صورت است.
" لا " است.
هیچ امری مانع در تکوین او نیست.
هیچ امری اصل و ذات او را منقلب نمی کند.
او می آید که خود را قلب کند.
حال میشود.
هوی میشود.
در خود میرود.
در خود میتند .
در خود حول میکند.
متحول میشود .
حالت میشود.
حب(ح) میشود .
آری:
اولین حال است.
صورت بی صورت است.
" لا" ست.
.بستر صوت است.
آری :
صور ست .
بستر صورت است.
آری :
صیر است.
سیر تکوینی است .
مسیر تکوینی است.
مصیر است.
صوت بی لب و زبان است.
(الف) است
در آستانه و بستر تجلئ،همانا: لا است
آماده میشود ، تا لب بگشاید.
آری:
نفس است بی نفس ( دم)
همانا: روح است . همانا: نور است.
آدم است در عدم
همانا: نور است. همانا: روح است
آری : الف است.
در بستر "لا"
که بر تو و برای تو روشنا و نورانی است .
معرفه است
" ال" است.
الف و لام است.
(آل) است .
همانا نای بدون نی است .
نفس ( دم-نفخه) است.
آری : الف است.
همانا:در در بستر صدور(صور) است،
نفخه ای میزند و درگه میگشاید.
لب میگشاید.
از صور دمیده میشود.
صیر (سیر تکوینی) میکند.
صورت میشود.
آری : "لا" متعین و معرف حضور میشود
ال(الف و لام) میشود
صور را صورت می شود
نفس را نفس(دم) میشود.(ه-هو)
آری:
مرئی(م) میشود.
مرء(م) میشود.
لب فروبسته است (م) .
اولین دم را،
باز دم میزند.
، نفس(دم) میکشد.(هو-ه)
دم را مبین (م)میکند.
اری : "م" میشود.
ال- بود.
"الم" میشود.
هوا(نفس-دم). همانا: -ه- بود
هو میشود.
حالت میشود.
حال تو میشود.
احوال تو میشود.
اطوار تو میشود.
طور میشود.
کلمه می شود.
لوح و کتاب میشود.
آری:
" الم " ، کلمه تکوین توست .
کتاب مبین توست.
آری : تکوین تو به کتاب است
سجل ملکوتی توست
تو هستی
حال غلبه تو بر همه مارجهای آتش
همانا: شیاطین جنی وانسی است که
با آنها همدم و هم آغوش شده ای.
آری: غلبه تو بر
شیاطین جنی که خود را بر تو جان و
شیاطین انسی که خود را بر تو انسان نموده اند.
آری:
تکوین تو به حال بی فتنه و
ورود تکوینی تو به بلد الامین و
تکوین ایمان یقینی در تو است .( بیان خواهد شد)
حال غلبه تو بر متجاوزانی است که
بر جسم تو
همانا: هیولای خاکی تو
همانا: نزول زمینی تو
غالب گشته اند
آری:
حال غلبه توبر " ادنی الارض" است .
همانا:
حال خروج تو ازعالم جبر و،
ورود تو به عالم اختیار است.
حال خروج تو از عالم جهل و نا آگاه
ورود به عالم آگاهی است.
حال رهایی تو از صفات و تعیینات است.
نجات تو از عالم فانی خاکی و ملکی است .
ورود تو به حال قدسی و ملکوتی و عالم باقی است.
حال بی صفت و بی تعین توست
آری:
حال حی وقیوم است.
حال بی تشویش و بی تردید است.
حال صدق است.
حال رضا مندی است.
حال حق شدگی(ربک الحق همانا: -ر-) و
نزول حقیقت در توست.
و این حال،
تو را رصد میکند.
که مبادا از آن خارج شوی.
که رضامندی حق است.
حال ایمانی توست.
حال ایمن توست.
آری:
این وادی ایمن و مقدس
بستر تکوین تو به تربت پاک و سالم است .(بیان خواهد شد)
آری:
تورات است، نزد عقل سلیم و قدسی.
مصیر سلام تکوینی تو بر نفس( حقیقت خودت) است .(بیان خواهد شد)
سلام تکوینی تو به حی شدگی،همانا: یحیا شدگی و ملاقات تکوینی تو با تولد و بعثت و موت خودت است (بیان خواهد شد).
همانا :تکوین تو به عشق، روح القدس و تولد عیسی بن مریم عشق و
دم مسیحایی است.
ملاقات تکوینی تو با پدر(عشق) ، پسر (عیسا) و روح القدس است.
و این همه: خودت هستی.
اطوار تکوینی توست.
آری:
احوال عشق شدگی و انفاس عیسایی توست.
آری:
انجیل است، نزد عقل سلیم و قدسی.
حال فراقت تو از عالم نفس وملک است .
آری:
فرقان است.
حقیقت تکوین تو به عشق
حقیقت تکوین تو به قلم همانا : قدوس
همانا : روح القدس
*******
چشم بند و گوش بند .و لب ببند.
فرض کن:
تو هیچ ندیده ای ،
هیچ نشنیده ای ،
هیچ نگفته ای.
حتی خود را !
فرض کن:
هیچ صفت و تعینی از خود ندیده ای
هیچ غم و ترس و شادی را متحول نشده ای.
فرض کن:
در آرامش و سکوتی کامل و مطلق هستی
و بر این احسن الحال آگاهی کامل داری
آری : تو بر این بهترین سرشت همانا بر این بهشت آگاهی و هوشیاری کامل داری.
هستی که یکی تو را حی میکند.
هستی و یکی در تو حول میکند.
هستی و یکی تو را، - از حی بودنت آگاه ( وحی) میکند.
او به حی و هست نگهداشتن تو علم کامل دارد.
برای تو و بر تو عزیز است ، علیم است.
آری:
اسم ، صفت و فعلی دیگر در او نمی بینی .
بر عزیز همانا: عشق بودن آن یقین داری.
این صورت حق الیقینی را به عین الیقین شهادت می دهی.
آری:
علیم است .
به بودن و همه احوالات خود عالم بالحق است .
تو به آ ن علم الیقین داری
آ ری اگر تو بر این حال تکوین یابی،
در حالی که به مدت یک دم ، یک نفس،به روز ازل بازگشته ای و یک دم ،
چشم ، گوش و لب بسته ای
خود را
جز، همان دم و نفس نمی بینی .
آنرا چشمت نمیبیند ،
قلبت میبیند ، در قلب میبینی .
به اندازه دو قاب قوسین قلبت،
به خودت نزدیک شده ای .
قلبت شده ای. دلت شده ای .
نفست شده ای همان دم شده ای .
آری:
دل شده ای،
دلبر شده ای . دلدار شده ای.
در دم ،
دل، دلدار و دلبر را یکی میبینی .
عاشق را میبینی . خودت هستی.
معشوق را میبینی . خودت هستی.
و عشق را میبینی . خو دت هستی.
عشق شده ای .
این حالیست که تو به آن تکوین می یابی .
این عشق شدگی،این نفس (دم) شدگی
کتاب محکمی است که به یکباره و در یک دم زدن ،
به مدد افاضه عشق ،
به آن کن فیکون میگردی .
این است تنزیل رحمان و رحیم ،
تکوین آگاهی ، وحیانیت، و نبو ت در تو
آری:
او" حی" همانا:-ح- میکند "میت" همانا:-م-تو را...حم...
آری:
او تنزیلی از رحمان و رحیم است
آری:
او "حول"همانا: -ح- میکند" مرء"ی" همانا: -م- تو را( تو –محمد-مرء)....حم ...
آری:
او تنزیل کتاب است که یحول بین المرء و قلبه
آری:
او بدینسان از " حی" شدن، محمد( تو ، "مرء") را آگاه ( وحی) می کند. ...حم...
و عقل سلیم و قدسی. همانا: –روح القدس-
همانا: حکیم و قدوس که خودت هستی
آنرا تکوینی میبیند. و میخواند.
او کتابی جامع است،
ام الکتاب است در نزد حکیم. همانا : عقل ات, همانا : قدوس , همانا : خودت
که این قدوس
حال به حال همانا: فصل به فصل
در اطوار تو میخواند.
در طور سینین.__ ( بیان خواهد شد)__
همانا: او عشق است(حب) – آری: (ح)،
در حالی که لب بسته ای .آری: "میم"
به آرامی و بدون "های"
به قلب نازل و وارد می شود.آری: (حمیم)(حم)
آری او دم ، نفس و عشقی است
که تو عاشقانه او را نفس میکشی.
عزیز حکیم است .
عشق آگاهی بخش است.
نزول آگاهی عشق است .
چشمه آب حیات است
تنزیل رحمان و رحیم است.
حمیم و( ح میم)(حم) است.
تعمید عشق و آگاهی است
عشق و کلمه است..
تنزیل العزیز و العلیم است.
آری: (حم) است.
نوری است که در دل
و منتهای تاریکی پاک و مبارکی قرار گرفته است. و بر چشمان بسته تو .
بیداری مبارکی را تکوین میکند.
همه قدر و منزلتهای قبلی تو را خاموش میکند .
آری : لیله القدر است .
دیروزت را پس میزند و فردایت را به تو روشن میسازد.
تو را بهتر و بیشتر از هزاران و بلکه ده ها هزاران ماه و سال بیدار و آگاهت میکند.
تو آگاه می شوی به اینکه:
ان الانسان لفی خسر
حقیقت ارض و سماوات و ما بینهما را در انبساط و شرح صدر مبارکی بطور تکوینی و روشنا میبینی.
آری:
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز و العلیم
حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآن عربیا لقوم یعلمون
حم و الکتاب المبین اناجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم
حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین امرا من عندنا انا کنا مرسلین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ان فی السموات و الارض لآ یات للمومنین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی ....
و :
عقل . آری : ( عین)
سلیم. آری : (سین) و
قدوس . آری: ( قاف )
در تو,
تورا (عشق و کلمه-حم-) خواهد دید. آری :( عسق)
بطور تکوینی ،
اینچنین بر تو و بر انبیا ء قبل از تو وارد شده ام.
آری :
(حم.عسق)
*** عسق همانا: -روح القدس-همانا: -قدوس-
همان عقل سلیم و قدسی در توست
و – حم - همانا : حب همانا: عشق شدگی تو است .
آری تو عشق را متجسم شده ای
تو حب را مرءی شده ای
تو –ح – را –م- شده ای
تو – حم- شده ای
آری:روشنا ی عشق شده ای.
. مریم عشق شده ای .
این دم و نفس که تو هستی
این عشق که تو هستی
آ ری:
این نفخه و نور عشق بر عقل و جوارحت می زند .
این عزیز علیم بر عقل و جوارحت وارد میشود.
عقل و جوارحت نرم و لطیف و راضی و تسلیم می شوند.
این عقل تسلیم و مسلمان شده،
تمامی دریافتهای قبلی خود را
تمام دارایی و سرمایه خود را
تمام علم و دانش تحصیل خود را
تمامی توجهات و تمایلات و نماز و نیاز های خود را
ترک می کند.
در دم شسته می شود .
پاک میشود، قدسی می شود.
آ ری :
عقل سلیم قدسی (عسق)،
تکوین روح القدس و نزول وحی در توست
آری ..حم ، عسق..
حقیقت چگونگی نزول عشق در قلب و
حقیقت تکوین تو به عشق و
نزول عشق به عقل و
تسلیم عقل به عشق و
قدسی شدن عقل و
تکوین عقل به روح القدس (قدوس) و
آغاز تکوین نبوت همانا: آگاهی , همانا : –وحی- در توست
آری .
باران و اشک آگاهی در قلب و از چشمان تو جاری می شود.
آری:
اینچنین بر تو و انبیای قبل از تو وحی گردید .
و آن مرتبه آگاهی تو از عشق است که
تو به آن تکوین یافته ای.
آری:
حم عسق . کذالک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم
و این قدوس . آری :ق
بر تو قلم . آری :ق
خواهد شد .و
تو این قلم ر ا خواهی دید ،
که خودت شده ای.
این قلم ، تو را مکتوب میکند.
همانا: این قلم(آری :ق)،
این قدوس( آری:ق)،
این قرآن را،
که قرین( آری :ق) توست.
قرینه توست.(آری: ق)
حال رضا یتمندی و قرب(آری:ق) تو به خودت است.
رب رضی است.
تو هستی.
حال فراقت تو از نفس و عالم ملک است.
همانا: -فرقان- است.
حال قرین(ق) تو به عالم نفس(دم) وملکوت است.
همانا: - قرآن - است.
مجد و عظمت تو است
همانا:- قرآن مجید - است.
به اذن رب رضی .
حق است و
حقیقت با اوست.
آری : تو هستی که خود را
به زبان جاری میکنی.
و،
حقیقت همانا: سجل ملکوتی , کتابی مکتوب میشود.
در حالی که کتاب مکنون و محفوظ، نزد توست.
همانا:
حال ر ضا
و
رب رضی در توست.
در نفس ( دم) به تو , به قلب تو , عندنا شده است.
و از رگ گردن به تو , به قلب ات نزدیکتر است.
می آموزد و مشهود میگرداند به تو نقایص و کمبود های جسمانی تورا
و هیجانات و وسوسه ها و اغلال عنق نفس های ( دم های) نفسانی تو را
آری:
ق و القران المجید....قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ........لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید......
: در این نعمت . آ ر ی : ن
بر صراط مستقیم.
همانا : صراط الذین انعمت علیهم
حقیقت را مکتوب خواهی کرد.
آری : قلم ، " ن" را مکتوب میکند.
همانا : خود ،
"حقیقت خود " را
مکتوب میکند.
آری : خود ،
حال رضامندی .
این خلق عظیم .
این نعمت (آری :ن ) را.
این صراط مستقیم را.
این راه حق را مکتوب میکند.
آری:
نعمت همانا : "ن"
نزول حال رضا مندی .و خلق عظیم در تو است.
تکوین تو،
به " رب رضی" است
آری: تو مجنون نشده ای.
به حق رسیده ای.
قرآن مجید شده ای.
کلمه شده ای.
که: انا لله و انا الیه راجعون
حقیقتی تکوینی است.
آری:
ما به حق ،
رجعت تکوینی (مصیر) میکنیم
آری:
حق خود را مکتوب میکند.
این عزیز همانا: عشق
این حکیم همانا : عسق – عقل سلیم قدسی- را
مسح همانا : مسیح , همانا: کلمه می کند،
آری:
عشق، کلمه را مکتوب و مبین میکند.
همانا:
خدا وند عشق بود. خداوند کلمه بود.
آری : ن و القلم و ما یسطرون
تکوین یافته است و
این همه خودت هستی
ن و القلم و ما یسطرون ما انت بنعمته ربک بمجنون و ان لک لا جرا غیر ممنون و انک لعلی خلق عظیم
آری:
(ادامه دارد……..(
) ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
19/4/89
http://www.Rroshanaa2.persianblog.ir
search rroshanaa in google
*دلبر تو در دل است
"ماه رخ" ات منزل است*
***
باده نشینان عشق،*
با دم روح القدس،*
، *بی نفس و صافی اند
*ذره آگاه را
عشق حریف می است،*
ساقی نای و نی است*
نی لبکان راوی اند،*
*شرحه در گاه را
مطرب عشق *
مست نیست*
خسته *
*از این دست نیست
رند هزار دست خوان*
نفخه آگاه را*
بی نفسم ،*
با نفس*
*بی هوسم،
با هوس*
*مست می و "مافی" ام،
ساقی آگاه را*
*راه من این راه نیست،
ماه من این ماه نیست،*
"ماه رخم" مشتری ست،*
بنده آگاه را*
*ماه من اندر "چه" است
یوسفم اندر ره است،*
در "چه تاریک" بین*
قطره آگاه را*
باده عشق ،*
پست نیست،*
خورده در این *
هست نیست،*
* ساقی کوثر بدان
ساقی همراه را*
*چشم، تو بر هم بنه
راه بزن یک تنه،*
*در دل ظلمت بجو
مشتری و ماه را*
*دلو بکن در" چه" ات
آب بجو از "مه" ات*
*در مه و خورشید بین
زهره آگاه را*
*آب بزن بر "تن" ات
خواب بزن از "من" ات،*
*ماه رخی پیش توست
هر گه و بیگاه را*
مطرب جان *
*مست نیست
غافل از این*
*هست نیست
باده خور و خنده کن*
مطرب آگاه را*
*زاهد و ترسا ول است
شاهد و یحیا دل است،*
قبله جان گیر و بس،*
باقی این راه را*
*دلبر تو در دل است
"ماه رخ" ات منزل است*
تنگ در آغوش گیر*
شاهد درگاه را*
*قبله تو آشنا ست
در دل تو روشناست،*
*سجده کن و بوسه زن
قبله آگاه را.*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
11/9/91*
http://s2.picofile.com/file/7657091505/9999.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573183866/wineok.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573182361/love_wine.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101788318/313_99.jpg
http://s5.picofile.com/file/8106680192/new2014.jpg