ثروت و سر مایه ام،
شور تو را، در "مایه" دارد
****
روشنک نوری،*
ز چشمت،
سوی قلبم،
چشمه ای شد
چشمه در*
صحرای دل،
جوشید و ابر و
قطره ای شد
قطره از چشمان من،*
بارید و دشت و
بیشه ای شد
قلبم*
اندر بیشه سرگردان و،
عاشق پیشه ای شد
قلب عاشق پیشه ام،*
مجنون و
"جام" اش،
شیشه ای شد
شیشه شد قلب من و،*
قهر تو،
سنگ و تیشه ای شد
قهر کم کن نازنین،*
قلبم بخون آغشته گشته
هی پس و پیش ام مکن
مهر تو بر دل ، ریشه ای شد
*صافی قلب مرا،
لیلی،
چرا پرریشه کردی!
*من که "مجنون" ات شدم،
عشقت، مرا اندیشه ای شد
لیلی زیبای من،*
"مهر" ات به قلبم لانه کرده
شمعک شیدای من،*
قلبم، تو را پروانه ای شد
این دل دیوانه ام،*
هر دم، تمنای تو دارد
چشم تو ساقی شد و،*
لبها، مرا پیمانه ای شد
ثروت و سر مایه ام،*
شور تو را، در "مایه" دارد
مایه سودای من،*
قلبم، ترا بازیچه ای شد
*سایه روح من و
همسایه قلب منی تو
همنفس با قلب من،*
روحت مرا، همپاله ای شد
دلبرا،*
روح من و روح تو،
از یک باده مست است
*باده چشم تو، اندر چشم من،
پیمانه ای شد
مستم از همپالگی،*
از تربت کوی تو مستم
روز و شب، "یاد تو" ام*
میدان گشت و
کوچه ای شد
*دست اندر دست تو
در کوچه ها گشتیم و گشتم
*"گیسو" ات رامشگر و،
هر دم، "رخ "ام را
بوسه ای شد
*بوسه بر لبها بنه
ای ساقی جان و تن من
*کان سلیمانم تویی،
عشق"ات ،مرا قالیچه ای شد"
*ساقی کوثر نگر،
کز چشمه زمزم دمادم
*عشق ، آگاهی شد و
خود، راضی و
مرضیه ای شد
قصه "گویاتر" شنو،*
ای دلبر فرزانه من
*از ازل "عشق" بوده ایم،
"عشق"،
عاشق و معشوقه ای شد
***
*ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی*
26/4/90
*
search rroshanaa on google.com
http://s4.picofile.com/file/7996877632/313_81.jpg
http://s5.picofile.com/file/8114039084/313_0081.jpg
عشق ام , شراب مستی ام
***
من, ابر و باران ام, یم ام*
عیسای نصران ام , دم ام*
من روشنای عالم ام*
خورشید تابان ام, "جم" ام*
بشنو ز من, اسرار رب*
فرقان آن مرد عرب*
قرآن و اقراء بسم رب*
"حا میم" و "یاسین" عرب*
از عشق آرم , خون و نان*
هم روح دارد هم روان*
قلبم ز عشق گردد جوان*
عقلم به عشق گیرد جهان*
خاموش و آرام ام , لطیف*
بی ظن و آگاه و ظریف*
هستم به می نوشان حریف *
پیغمبری باشم حنیف*
گردیده ام , "لا ریب فیه"*
کی داند این حالم , سفیه*
نزد من است "ما فیه و فیه"*
عشق ام , کتاب ام , ای فقیه*
روح القدس آمد به سر*
حالم ز وی دارد خبر*
بیند که خیر است و نه شر*
بگرفته قلبم را به بر*
عشق ام , اهورایم, پدر*
در دل هویدایم , پسر*
روح القدس , عقل ام ,بصر*
با هر سه, عیسایم شمر*
پر می زنم , بی بال و پر*
سیمرغ ام و عنقا سفر*
دارم مقر , در خشک و تر*
آرم به حق جویان خبر*
عشق ام , شراب مستی ام *
لوح ام , کتاب هستی ام*
انوار بالا دستی ام*
"لا" بوده, " لا" را هستی ام*
قلب ام, بهارم عاشقی ست*
عقل ام, نهالم منطقی ست*
عشق ام , سوارم مشرقی ست*
عهد ام , قرارم مشفقی ست*
من, آدم ام, دنیا ی عشق*
"آگه دم" ام, عقبا ی عشق
موج ام , یم ام, دریای عشق*
اوج ام, بم ام, عنقا ی عشق*
سوی من آیید عاشقان*
هستم سرای مه لقان*
با حوریان و دلبران*
با آن غلامان جوان*
آرم ز پنهان و عیان*
گل واژه پیغمبران*
اسرار ناب عارفان*
احوال باب سالکان*
از در در آیید عارفان*
نزد من آیید سالکان*
در ره نمانید زاهدان*
بزم من آیید عاشقان*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
1/11/91
Search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7633168709/107.jpg
http://s2.picofile.com/file/7633171498/1077.jpg
http://s1.picofile.com/file/7633172468/1107.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102753942/313_107.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113772718/313_0107.jpg
ناله ای کرد و بگفت ،
"عشق" ، بیا ، هیچ مگو
***
نی "غلام قمرم" ،*
نی " مه و ماه " ،*
هیچ مگو*
نزد من،*
*جز سخن "عشق و صفا" ،
هیچ مگو*
*سخن از رنج مگو،*
از شه و از گنج مگو*
*دست از این " بسته " بکش،
" باز" بیا ، هیچ مگو*
دوش، آگاه شدم،*
*عقل مرا دید و بگفت
من "غلام تو" ام ،*
*از ترس و گناه، هیچ مگو
گفتم ای عقل بیا،*
*"بار" بنه ، " یار" ببر
گفت بی عقل شدم،*
پیش بیا، هیچ مگو*
گفتم ای عقل،*
*تو دانی که " که" ام ، عاقل باش
ناله ای کرد و بگفت ،*
*"عشق" ، بیا ، هیچ مگو
گفتم ای عقل،*
*منم، " چیز دگر" ، یاوه مگو
گفت،
نه "چیز دگر" ی،*
*" عشق" بیا، هیچ مگو
گفتمش ،"عشق" نیم،*
*"عشق" که "دیوانه سر" است
گفت دانم که" چه" ای،*
عشوه نیا، هیچ مگو*
گفتم ای عقل،*
*چه گویم که، تو را چون شده است
گفت عاشق شده ام،*
دلبر ما، هیچ مگو*
*گفتم ای "عاشق من"،
ناله مکن ، ساکت باش*
عقل ساکت شد و ،*
*گفتا که ، بیا، هیچ مگو
*"من رسوا شده" و "عقل"
به خلوت رفتیم*
*عقل بوسید مرا،
*کرد صفا ، هیچ مگو
گفتم ای عقل،*
*چه درویش و مصفا شده ای
گفت جبریل تو ام ،*
*"روح خدا"، هیچ مگو
*"عقل قدسی شده" ام ،
نزد من آرام گرفت*
*گفتم ، ای عاشق ما،
بنده ما ، هیچ مگو*
عقل گفتا که ،*
*بجز عشق ، ندانم سخنی
گقتم " ابلیس نما"،*
*سجده نما ، هیچ مگو
من به گوش تو،*
*سخنهای نهان خواهم گفت
پس از این، جز" سخن ما"،*
به هوا هیچ مگو*
*عقل قدسی، دم عشق،
بسترشان، نان و شراب*
شام آخر شد و،*
*عیسا پسر روح خدا ،
هیچ مگو*
عارفا،*
*عشق ندانی که چه کرد
مریم دل*
*گشته آبستن از او مریم ما ،
هیچ مگو*
***
*ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی*
24/7/91
Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7528783866/kiss.jpg
http://s1.picofile.com/file/7528898595/jibril.jpg
http://s1.picofile.com/file/7528899672/mary.jpg
http://s2.picofile.com/file/7908624622/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%872.jpg
http://s1.picofile.com/file/8100956726/313_93.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113606284/313_0093.jpg
ز کجا آمده ایم و
به کجا راه بریم*
***
روزگاری ست اسیر دم و
بی بال و پر ایم*
کس ندانست چرا,
عاقل و نسل بشر ایم*
ز کجا آمده ایم و
به کجا راه بریم*
ما چرا در سفر ایم,
از چه, پی خیر و شر ایم*
روزگاری ست ندانیم ,
چه فروشیم , چه خریم*
از چه, دیوانه سر ایم,
از چه, پریشان نظر ایم*
کس ندانست که
بیداری و خواب, چیست زما*
از چه, هشیار سَر ایم,
از چه به رویا گذریم*
روز و شب مست چه ایم
عاشق و سرمست که ایم
از چه, پیکار کنیم,
از چه پی خشک و تر ایم*
ز چه رو, گوش شنید و
ز چه رو, چشم بدید*
این چه دیدن , چه شنیدن
که همه, کور و کر ایم*
آن, چه کس بود,
که دید و بشنید,
هیچ نگفت*
گر به او دست نباشد,
ز حقیقت, چه بَریم*
گر به عالم نبوَد,
هیچ حقیقت جز ما*
از چه مستانه سَر ایم,
از چه مشنگیم و خَر ایم*
این چه حق بود که
جز ما, هدفی بیش نداشت,
بجز از این من و ما,
خشک نباشیم , چه تر ایم*
گویم ات, گوش بدار,
ای دل دیوانه ما*
به جهان هیچ نباشد,
که از آن بی خبر ایم*
با خبر گر بشوی
از همه اسرار نهان*
گو به ما ای مه آگاه,
در آن جا, چه سَر ایم*
بجز از این نبوَد,
ای "سرِ آگاهی" ما,
که در آنجا ز همه عالمیان
باخبر ایم*
هر کس آگاه تر از ما
به دو عالم باشد*
چون به آن در برسیم,
زو نتوانیم گذریم*
پس تو خواهی که بدانی
به حقیقت چه خر ایم*
نَفْسِ "دانستنِ تو",
گفت, کدامین سفر ایم*
سفر ما ز پیِ آگهیِ ما
ز خود است*
روشن است اینکه
سفر را ز کجا می گذریم*
مقصد ما همه*
آگاه شدن از خودِ ماست*
هر چه نزدیک شویم,
ما ز خود, آگاه تر ایم
گر رسیدیم به مقصد,
ز خود آگاه شدیم*
در حقیقت, خودِ ما
نفخهِ "آگاهْ سَر" ایم
این سفر ,سیر زمینی
نبوَد, جان دلم*
هر چه ما پیش رویم
صیر به آفاق بریم*
این سفر, کن فیکون است
که در ما جاری ست*
از شدن در گذریم,
تا شدن آخر سپریم*
شدنِ آخرِ ما ,
کن فیکونی ابدی ست*
آگه از حال خود ایم,
باخبر از هر گذر ایم*
هان, در این
" کن فیکونِ شدن" و بازْ,
شدن*
دائماً عاشقِ آگاهی و
صیر و گذر ایم*
آخرین کن فیکون,
عاشقِ ما, عشق شُدَسْت*
عشق و آگاهی و ما,
هر سه, پیام و خبر ایم*
خبرِ ما,
خبرِ کن فیکونِ خودِ ماست*
عشق و آگاهی و
خاتمْ نَبَأِ این بشر ایم*
آری, این خاتمِ ما,
خاتمِ کلِ بشر است*
نه به پایانِ عدد,
ما به شمارِ بشر ایم*
چشم بگشا و ببین,
خاتمِ اَنْباءِ بشر,
"روشنا", آمده ایم,
اوحیِ نسلِ بشر ایم*
روشنا آمده است ,
با تو بگوید کلمه*
من کلام حق ام و
ما همه, حق را بشر ایم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
18/11/91
***
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7650437953/113113.jpg
http://s2.picofile.com/file/7650438274/113.jpg
http://s2.picofile.com/file/7650453117/1113.jpg
http://s5.picofile.com/file/8103508418/313_113.jpg
http://s5.picofile.com/file/8103510284/313_0113.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113355300/313_00113.jpg
من دلبر طناز ام
گنجینه هر راز ام
***
من باد ام و من آب ام
بال و پر آفتاب ام
در خواب ام و در تاب ام
لولی وش مهتاب ام
من آتش و من خاک ام
یال و بر افلاک ام
می دوزم و می چاک ام
خنیاگر دل پاک ام
من آدم و ذی جودم
موجودم و مو جودم
زآغاز ازل بودم
پایان غزل ، عود ام
من موسی این رود ام
دردانه و مسعودم
من انس ام و جن بودم
ابلیس ام و مسجود ام
من عشق نظر باز ام
پایان ام و آغاز ام
من دلبر طناز ام
گنجینه هر راز ام
من کلمه و سجیل ام
من عقلم و انجیل ام
فرقان ام و تنزیل ام
قرآن ام و جبریل ام
من اهل وفا بودم
من عشق و صفا بودم
زاندیشه رها بودم
من مشق خدا بودم
عاشق به وصال ام من
فارغ ز خصال ام من
در بزم جمال ام من
در عزم کمال ام من
من طائر احوال ام
من بخت ام و اقبال ام
سیمرغ سبک بال ام
آگه ز پر و بال ام
نوری به دلک دارم
حوری به فلک دارم
غربیل و الک دارم
صیری به ملک دارم
شور است همه بارم
عشق است همه کارم
من عاشقی سالار ام
معشوقهء دربار ام
می ریشم و می ریشم
من میوه پر ریش ام
می مات ام و می کیش ام
من مست دل خویش ام
هستم زازل هستم
من تا به ابد مستم
با دم ز عدم جستم
دم هستم و دم هستم
ابریق نفس ها ام
از خود به خدا راه ام
من شاهد و آگاه ام
لولی وش درگاه ام
من رند خودآگاه ام
خورشید ام و در ماه ام
با ابر ام و در چاه ام
در صبح و سحر گاه ام
من مست ام و من مست ام
من مستی هر هست ام
من هستم و من هستم
من هستی سر مست ام
بالا یم و در پست ام
پنهان ام و در دست ام
لاحول و لا قوه
الا که خدا هستم
***
ناصر طاهری بشرویه ... روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7974481505/313_53.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113327792/313_0053.jpg
هرچه جز عشق است ، جهل آدمی ست
***
ای عزیزان ،
"عشق" امری باطنی ست
رمز "وحی" است و
حروفی خواندنی ست
قاری قرآن ،
حکیم القدس بود
هان: که روح القدس،
عقل آدمی ست
خیز و عقلت را
به عشق قدوس کن
تا ببینی عشق،
امری خواندنی ست
لوح قدسی،
لوح جان آدمی ست
حرف عشق است و،
صدایش دیدنی ست
صوت عشق و صوت جان ما،
یکی ست
کی خفی باشد ،
که شور آدمی ست
کی هوای عشق،
از دل رفتنی ست
آدمی از عشق ،
حی و ماندنی ست
آیه های وحی و
نورانیست عشق
هر چه جز عشق است،
جهل آدمی ست.
خیز و غیر از عشق،
خالی کن سرت
تا ببینی عشق،
دیو آدمی ست
دیو آدم،
در علاء الدین، اسیر
رو حباب دین شکن،
عشق دیدنی ست
عشق حور است و
جمالی دیدنی است
عشق شور است و
صدایی ماندنی ست
آدمی عشق است
اندر یک حباب
عاقبت کار حباب
بشکستنی ست
گر حبابت بشکند،
اختر شوی
اختران بینی،
پری و آدمی ست
آن حباب تو،
صفات دانی است
خود چه دانی،
بی صفت ،" خود" ماندنی ست
بی صفت ، تن
در حریم مادر است
بی سر و عقل و دم است و ،
بودنی ست.
بوده ای خود این چنین ،
قبل از جنین
هان: چرا گویی که
این من مردنی ست.
ای که هردم،
زنده گردی دم به دم
یکدمی بی" دم" شوی ،
"دم" دیدنی ست.
گر بدانی، آن "دمی"
آ دم شوی
همدم "دم"،
روح و جان آدمی ست.
دم " الف لام" و
کتابی مثنوی ست
حرف تعریف است و
رمزی معنوی ست.
مثنوی معنوی،
شمس و قمر
هفت سین این مثانی
چیدنی ست
"هفت سین" ات را
بچین در بزم عشق
طور سینین
وعده گاه آدمی ست.
جلوه گاه آدمی
عشق است و بس
عشق،
آخر سجده گاه آدمی ست.
آخرین مسجود و ساجد
خود یکی ست
بوسه بر خود میزنی
خود دیدنی ست
آگه از خود می شوی
ای جان من
وین خود آگه
بهشتی ماندنی ست
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
30/7/91
http://s2.picofile.com/file/8101244850/313_95.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101244900/313_095.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113107950/313_0095.jpg
چو, گوی عشق در عالم فکندند
***
نخستین باده,
کاندر جام کردند*
نگار و ساقی و,
دل نام کردند*
چو از اهل طرب,
شوری ندیدند*
شراب آگهی,
در جام کردند*
ز مهر چشم او,
پیمانه ای را*
شراب ارغوانی
نام کردند*
ز بهر
صید دلهای پریشان*
کمند زلف حسنش,
دام کردند*
به عالم,
هرکجا آرامشی بود*
بهم کردند و
عشقش نام کردند*
نگویید عشق ,
کی آرام جان است*
کجا بر عاشقان
دشنام کردند!*
سر زلف بتان,
شد تاب در تاب*
ز بس پیر و جوان,
آرام کردند*
چو گوی عشق,
در عالم فکندند*
ز شورش,
هر دو عالم رام کردند*
ز بهر شوق مستی*
بر لب و چشم*
تبسم گونه ای,
بر بام کردند*
ز بام چشم و
بام لب هزاران*
پیام و بوسه,
استعلام کردند*
به بزم عاشقان,
حوری وشان را*
به کار ساقی,
استخدام کردند*
حریفان را
به مجلس جای دادند*
به غمزه,
کار خاص و عام کردند*
به ابرو,
رازها با جان بگفتند*
نفسها را,
صبا پیغام کردند*
چو عطر باده,
با باد صبا شد*
همه لولی وشان*
اسلام کردند*
زمین و آسمان
در سجده گشتند*
همه نا محرمان
احرام کردند*
صبا با محرمان,
راز نهان گفت*
یکی بشنید و
باقی, لام کردند,
الف بود, آن یکی,
نون و قلم شد*
جهالت را
شبی اعدام کردند*
هر آنکس کو
شنید از چین و ما چین*
بگفت و
عاشقان اعلام کردند*
هر آنکس گفت,*
گفتندم, نگویم*
نداند باده ای,
کو جام کردند*
اگر زان باده
می خورد آن عراقی*
نمی گفت,
نام او بد نام کردند*
عراقی را بگو,*
رو "روشنا" بین*
که او را,
روشنا در جام کردند*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
7/8/91
http://s3.picofile.com/file/7541003117/rr97.jpg
http://s2.picofile.com/file/8101576342/313_97.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113019884/313_0097.jpg
عشق انالحق زد و
عشق به دفتر رسید
***
آنکه دلم را ربود
دلبر جانانه بود
قلب و دلم را، گشود
ساقی میخانه بود
عشق، بجانم سرود
لیلی مستانه بود
شور دلم را فزود
آتش خمخانه بود
دلبر جانانه، من
سا قی میخانه، من
لیلی مستانه، من
آتش وخمخانه ، من
من به افق سر زدم
هم، ز افق پر زدم
چشم چو بر هم زدم
بال بر آتش زدم
بی سر و بی تن شدم
شاهد و ایمن شدم
عشق زده بر تنم
بی هش و بی من شدم
روز ازل آمدم
علقه و بی من بدم
روز ابد میروم
علقه به عنقا روم
من نه به خود آمدم
هم نه به خود می روم
نا مده من بوده ام
سوی خود م میروم
عشق مرا یار شد
گنجه اسرار شد
یک نفس اندر دلم
بارش انوار شد
نور ز قلبم جهید
خاموشی از تن پرید
عقل چو خود را بدید
عشق شد اندر مزید
من، دلم و د لبرم
قائد و هم رهبرم
ساقی ام و کوثرم
باده و هم سا غرم
رند و خراباتی ام
مستم و هم ساقی ام
فانی ام و باقی ام
با خبر از مافی ام
آنچه ندانی منم
لای زمانی زنم
نور به جان می تنم
قاف مکانی منم
من خبر از جان دهم
هم می و هم نان دهم
مژده ز ر حمان دهم
کفر به ایمان دهم
عقل ز "لا"، پاره کن
غم ز "الا"، چاره کن
یک نفس، اندر دلت
"هوی" بزن، ناله کن
"هوی"، تو را یار شد
ناله تو را "نای" شد
نای تو قلبت بدید
عشق، تو را "های" شد
"های" به لبها رسید
لب ،ز لبت وا رهید
عشق، انالحق زدو
عشق، به دفتر رسید
عشق، ز دفتر ببر
مشق نکن، خط نبر
قلب و دلت چاره کن
بر سر کافر، مپر
دین تو و، کفر او
این همه" من من" نکن
گر تو بحق، حق شدی
هوی بزن، ناله کن
"هوی" تو را، یار شد
ناله، تو را" نای" شد
نای تو، قلبت بدید
عشق، تو را "های" شد
"های"، به لبها رسید
لب زلبت ، وا رهید
عشق، انالحق زدو
قصه، به آخر رسید
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7961658595/313_45.jpg
http://s5.picofile.com/file/8112854326/313_0045.jpg
تا عشق تو دارم , دل من پیر نگردد
***
رفت از بر من،
آنکه، مرا
روح و روان است
آهی، به دلم ماندو
" رخ "ام،
"اشک "کشان است
او چشم ودلم گشت و ،
"رخ"ا ش،
مهر نهان است
او دلبر من گشت و،
"دل"ا ش،
صورت جان است
تا گریه کند چشم و
دلم اشک بنوشد
غیر از رخ تو،
روح وتنم ،
جامه نپوشد
تا مهر تو نوشم،
دل من تیره نگردد
تا عشق تو دارم،
دل من، پیر نگردد
ای ساقی جانانه ،
منم، باده فروشم
تا می نفروشی ،
به خدا ، باده ننوشم
تا می نخورم از تو،
مستانه نگردم
تا عشق تو دارم ،
پی میخانه چه گردم !
بر چهره من ،
شور رخ یار،
که دیده است؟
بر قطره اشکم،
غم دلدار ،
که دیده است ؟
دل در طلبت ،
مویه کنان،
جان و تنم شست
مهرت به دلم آمد و
هی ، قلب مرا سفت
بر پرده قلبم بنشین،
جامه دریده ست
بر حفره دل،
کن نگهی،
رنگ پریده ست
ای ساغر و پیمانه،
مرا می ده و نوشم
ای می به تنم جان ،
ز چه رو باده ننوشم
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s4.picofile.com/file/7940251933/313_26.jpg
http://s5.picofile.com/file/8112691626/313_0026.jpg
بساط عشق می چینم
****
سفر کردم،
سوی یارم
ز احوالش
خبر گیرم
کمان ابروی او،
دیدم
به زه کرده،
دل و دینم
نگاهش را،
کمین کردم
ز اشکم،
دیده" زین" کردم
ز لبها،
" بوسه" بر چیدم
دلم را،
کرده "زنجیر"ام
به خاموشان گیسویش
بگردیدم،
که" مه" گیرم
چو، قرص ماه او دیدم
تو گویی ،
من به" نخجیر"ام
نشاندم دل،
به دام او
که در مهرش،
وطن گیرم
چو در مهرش،
نشستم من
نه دل ماندو،
نه آن دینم
کنون من ،
بی دل و دینم
بساط عشق،
می چینم
سرم از پا،
نمی دانم
نه در روم و،
نه در چینم
کنون،
در تخت و بالینم
لبالب ،
بوسه می چینم
به چشم مست و
خمارش
دمادم ،
غمزه می بینم
ز بس،
عاشق کش است یارم
حریفان،
رفته می بینم
ز بخت و
کام شیرینم
ز کویش
نغمه می چینم
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7947226555/313_34.jpg
http://s5.picofile.com/file/8112498892/313_0034.jpg