*عشق گشت و حال او آمد به جود
*بی صفت ,خود در عدم , هستی نمود
***
*دوره آخر زمان
*نزدیک شد
*قلب هاتان
*عاقبت تحریک شد
*بخت هاتان
*رو سفید و نیک شد
حرف ها تان,
*بوسه و تبریک شد
*ترس ها و رنج ها
*تعطیل شد
*عشق و آگاهی به دل
*زنبیل شد
*جمله سر انبیا
*تأویل شد
*روشنا آمد
*زمین تحویل شد
*ما عدم بودیم ,
*بی وصف و رقم
*بی رقم بودیم ,
*بی افزون و کم
*چون نبودیم خسته
*در عالم وجود
*زین نبودن
*کیف و حالی بود و سود
*آدمی "لا "بود و
*الا یی نبود
*در عدم, "لا" بودو
*بودایی نبود
*وان عدم از حال خود
*آگاه بود
*خود, کتاب و خود, کلام و
*خود, سرود
*آگهی, بی جسم و جان و
*بی نمود
*بود شیدا ,
*در نیستان وجود
*عشق گشت و
*حال او آمد به جود
*بی صفت ,خود
*در عدم , هستی نمود
*هستی ما , خود
*عدم باشد نگار
*این صفتها را همه
*وضعی شمار
*آن عدم دارد
*سماوات بلند
*جمله اوزان اش همه
*عطر و گلند
*بی صفت شو
*تا ببینی کیستی
*آگه از خود گشته,
*بینی نیستی
*بی صفت ,کی
*وزن و احوالی تو را ست
*هم زمین و هم زمان,
*آنجا رهاست
*بی صفت,
*آگه ز ملک لا یموت
*لم " یلد یو لد" ,
*تو بینی در سکوت
*آن سکوت ات هست
*آگاهی و نور
*روشنا آید تو را ,
*تاریک و دور
*روشنا گویم
*من اکنون نا زنین
*هست پایان زمین
اندر کمین*
*هان: که پایان زمین
*آگاهی است
*لا مکانی,
*جلوه یکتایی است
*آدمی کو
*رانده شد روز ازل
*راندن اش ,
*تغییر حال است و غزل
*در سرشت آدمی,
*بودش بهشت
*چون که پنهان گشت,
*او شد بد کنشت
*دست شیطان
*عقل نزدیک بین ماست
*آنچه هست و نیست
*اندر پیش ماست
*بار و سنگینی تن ,
*زین ریشه هاست
*جهل و گمراهی, همه
*زین بیشه هاست
*آدمی زندان
*این اندیشه هاست
*هان: که غول آدمی
*در شیشه هاست
*شیشه را آخر ,
*شکاند رمز عشق
*دوره آخر زمان
*عشق است, عشق
*جملگی ای
*رهبران شاخ و دم
*دست شویید ز آتش و
*بمب و اتم
*ای نظامی ها و
*سربازان قهر
*بس کنید یاری به
*زر جویان دهر
*ای "گلوبالیست" های
*پول و زور
*آن "گلوبالیزم" تان
*باشد به گور
*کان "گلوبالیزم" حق
*عشق است و بس
*وین "پلورالیزم" تان
*کین است و بأس
*جمله تسبیحات خود را
*بشکنید
*جمله تسلیحات خود را
*بفکنید
*بس کنید
*این جنگ بی ناموس را
*بس کنید
*این جهل خانمان سوز را
*گر نیارید روشنا را
*چشم و گوش
*می کند با نفخه ای
*جانتان خموش
*بیست و یک آمد
*شبی, یلدای عشق
*با دوازده ماه و سال ,
*شیدای عشق
*آری: پایان زمین
*امروز بود
*آن زمینی که
*گنه افروز بود
*آن زمینی که
*اسیر عقل و دین
*خالی از این
*وحی عشق آموز بود
*وحی عشق آموز
*آرم نازنین
*عشق دنیا سوز دارم
*مه جبین
*روشنا ,عیسی و احمد,
*پیش و پس
*نفخه ای جانسوز
*دارم در کمین
*بعد از این سال
"دوازده, دوهزار"
*روشنا آرد تو را ,
*عشق و قرار
*آن دوازده روشنای
*اولین
*سیزده یار اند
*با سلطان دین
*کم کنید هرساله ,
*پنجاه ودو هفت
*سیصد و سیزده
*سلیمان است و تخت
*هفت ها را
*روز تعطیلی شمار
*چون, سبا بنشسته
*در بستر ,کنار
*هر سلیمان هد هد اش
*حاضر تر است
*مالک تخت سبا و
*بستر است
*ای امامان زاده های,
*جهل و کین
*بس کنید زهد و ریا
*اندر زمین
*ای کلیسا
* راهبان عقل و دین
*بس کنید ماهی فروشی
*بیش از این
*عشق کارید
*بس کنید کین پروری
*عشق آرید
*بس کنید دین سروری
***
*ناصر طاهری بشرویه...روشنا
*پیامبر عشق و آگاهی
21/12/2012*
1/10/91*
http://s3.picofile.com/file/7592854187/noooor4801233.jpg
http://s2.picofile.com/file/7592854622/moon_goddess.jpg
http://s4.picofile.com/file/7759695050/11ominpresident.jpg
http://s3.picofile.com/file/8102118984/313_102.jpg
http://s5.picofile.com/file/8104704484/yalda.jpg
http://s5.picofile.com/file/8127107176/313_0102.jpg
دم به دم
احوال قلبت
میکند خود را بشر
****
عالم تو ،
عالم قلب تو باشد ،
ای پسر
دم به دم
احوال قلبت
میکند خود را بشر
از طریق عقل
قلبت
سیر" معقولات" کرد
چون
"طریق وهم" بگرفت
سیر" موهومات" کرد
آن خیال
از در در آمد
قلبت
آن" برزن" گرفت
دل
بر آن عالم برفته
جامه اش،
بر تن گرفت
گاه قلبت
"گوش "گشته
سیر" مسموعات" کرد
گاه،
لمسی بر دلت زد
سیر "ملموسات" کرد
از
" طریق چشم"
قلبت میکند
سیر و سفر،
چون که
" خوش عطری" برآید
دم به دم دارد خبر
گه "مزه" زد بر زبانت
با مزه گردید ، دل
چون که
" درکی دیگر" آمد
دل
بدان سو، گشت
ول
هان پسر،
بینی که قلبت
"عالم اغیار" گیرد
دم به دم،
گم کرده "خود " را
سیر آن
اخبار گیرد
خیز وفارغ کن
تو "خود" را
هان،
دل و قلبت،
اسیر است
بگسل
این "بند اسارت"
تا که بینی،
دل "امیر" است
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7938974294/313_25.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126856492/313_025.jpg
بی سبب مست اش نیم,
می وصل اوست
***
آن که او،
نی همچو کس ،
نی کس چو اوست .
جان جانان است و
جانم مست اوست
مستی من ،
هستی و جان من است.
هستی من،
مستی است و
می ، از اوست
هستم و هستی من،
از هست اوست
بی سبب مست اش نیم ،
می ، وصل اوست
هرکه آگه شد از او
شد لامکان
هرکه عاشق شد بر او
شد لا زمان
لا مکان ،
حالش دگرگونی نچید
لا زمان ،
جسمش پریشونی ندید.
لا زمانی
حلقه رحمانی است
لا مکانی
علقه سبحانی است
علقه ها را پاک کن
سبحان شوی
حلقه ها را چاک کن
رحمان شوی
علقه هایت
بافت های فانی است
حلقه هایت
یافت های دانی است
لازمان عشق است و
حی و باقی است
لا مکان آگاهی و
یکتایی است
عاشقان
تبریک گوی فالشان
عارفان
تسبیح گوی حالشان
روشنا
در لامکان و لاز مان
آگه از عشق گشت و
آغوش نهان
قلب او پر زد
سمای ایزدی.
عقل او سر زد
سرای سرمدی
بوسه ای جانان
که نفس عشق بود
بر دلش افتاد
نقش عشق سود
بر "الف" زد
"لام" شد ، بر" میم" نشست
روشنا،
بر خاتم "یا سین" نشست
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
1/8/91
http://s4.picofile.com/file/8101479292/313_96.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126767442/313_096.jpg
کین عشق، مرا غول است
وین عشق، چو شاغول است
***
حال آمد و حال آمد*
دل نزد نگار آمد*
یار آمد و یار آمد*
آن عشق سوار آمد*
دی وقت شکار آمد*
با ایل و تبار آمد*
پر شور و هوار آمد*
با اسب و سوار آمد*
گفتا که شکارم کن*
بر دیده سوارم کن*
یک دیده حلالم کن*
دزدیده به کارم کن*
یک دیده بر اوکردم*
صد دیده مرا طی شد*
با دیده بگردیدم*
هر روز مرا دی شد*
یک عمر ، به دی کردم*
هی، های به هی کردم*
در نایم و نی کردم*
نالیدم و طی کردم*
نی، وقت سوارم شد*
نی، دیده حلالم شد*
نی، برده به کارم شد*
نی ،بخت، شمارم شد*
عمریست، سر کارم*
دزدیده سری دارم*
یا قصه به سر دارم*
یا غصه به بر دارم*
عمریست، به بازارم*
با عشق، به پیکارم*
از علم ، طلبکارم*
بر عقل ،بدهکارم*
دزدیده سرم،*
منگ است*
با عشق،*
به نیرنگ است*
یک روز ،*
به سامان است*
روزی دگر،*
او ، لنگ است*
یک روز، پی پولم*
یک روز، پی غولم*
نی ،پول و نوا بویم*
نی ،غول و هوا جویم*
من ،در پی شاغولم*
کی، بنده منقولم*
نی ،سرور آن غولم*
نی، بنده هر پولم*
نی، پول به بارم کن*
نی، غول سوارم کن*
بی ایل و تبارم کن*
این حال، به کارم کن*
آن غول منم،*
پس کن*
منقول منم ،*
بس کن*
کین عشق، مرا*
غول است*
وین عشق، *
چو شاغول است*
شاغوله میزانم،*
من عشقم و
ایمانم*
هم موسی عمرانم*
هم عیسی نصرانم*
در سینه، سری دارم*
ز احمد،خبری دارم*
لا حول و لا قوه*
شمس وقمری دارم*
ناصر طاهری بشرویه ... روشنا**
پیامبر عشق و آگاهی**
1/7/90
*http://rroshanaa2.persianblog.ir
* search “rroshanaa” in “google.com”
http://up5.iranblog.com/images/tynl2x0zpzsa56fwcffy.jpg
http://up5.iranblog.com/images/78972460864968010282.jpg
http://up5.iranblog.com/images/86921167681189551985.jpg
http://s3.picofile.com/file/8100434950/313_88.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126648142/313_088.jpg
جام های عشق گیرید ,
عقل را خود تر کنید
*****
عشق یک دم با دلت
دزدانه خلوت میکند
قلب , عاشق گشته،خود
با عشق وصلت میکند
نفس, آدم گشته ، یکدم
ترک شهوت میکند
عقل غافل، در پی اش
هی عرض حاجت میکند
عشق پنهانی به جانت
آب کوثر میکند
زاهدان در پیش چشمت
خوار و ابتر میکند
عقل را از خاک شسته
قدسی و تر میکند
آنچه غیر از عشق دانی
از سرت در میکند
عقل جبریلی شبی خود
ترک منبر میکند
در جوار روح قدسی
تاج بر سر میکند
موسی و عیسی و احمد
نام دیگر میکند
روشنا از بام قدسی
ذکر برتر میکند
آری : آری: عشق آمد
با دلت خلوت کند
آنچه غیر از عشق باشد
از دلت هجرت کند
ساقی و پیمانه گردد
عقل در حیرت کند
مطرب میخانه گردد
کلبه بی محنت کند
آری: آری: عشق آمد
عقل لا یعقل کند
آتشی در سر بریزد
آن دلت منقل کند
شعله اش در جان بگیرد
در تنت ول ول کند
جملگی آفاق عالم
در پی ات هل هل کند
آری: آری: عشق آمد
روح از تن پر کند
یکدمی خلوت نشیند
غصه از سر در کند
پادشاه ملک گردد
تاج قدسی سر کند
ناکسان ملک و دین را
جملگی پرپر کند
آری: آری: عشق آرید
درد و غم رادر کنید
عشق آرید کینه ها را
از دل خود پر کنید
جامهای عشق گیرید
عقل را، خود تر کنید
عقل را در عشق شویید
قدسی و انور کنید
آری: آری: عقل قدسی را
شبی مهتر کنید
شام آخر نان و خون,
با عشق همبستر کنید
مشرکان کعبه دل را
به عشق ابتر کنید
جام آگاهی بنوشید
با خدا لب تر کنید
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
22/4/90
http://rroshanaa.persianblg.ir
http://s4.picofile.com/file/7994558381/313_79.jpg
http://s4.picofile.com/file/7995491391/313_079.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126516018/313_0079.jpg
سیل شراب چشم تو
قلب و دلم
برآب داد
***
حجره نشین خاک و
خون
سجده زد و
سلام داد
سر ز حجاب
در کشید
جام می و
شراب داد
هر که
سلام بر تو کرد
غنچه شدو،
شکوفه شد
هر که ز تو
شکوفه شد
محمل او گلاب داد
چشم و دلش ،
پر آب شد
مهر تواش،
مراد شد
مرغ دل اش
ترانه کرد
نغمه ای بی حساب،
داد
عاشق تو،
حباب شد
هم می و ، هم
شراب شد
همدم هر پیاله شد
هستی خود،
بر آب داد
دوش، " رخ"ا ت ،
چو ماه بود
مست می و
شراب بود
سیل شراب چشم تو
قلب و دلم
برآب داد
جام طهور من
رسید
جامه و تن ز من
پرید
روشنکی ،
چو قرص ماه
روح مرا ،
شراب داد
چشم و دلم،
بهانه کرد
خلوت شب،
ترانه کرد
روشنکم،
به چشم و دل
قطره ای
" اشک ناب" داد
اشک ،
ز چشم من چکید
قاصدک دلم ،
بدید
خنده ای،
بر لبم جهید
"عشق " ،
مرا جواب داد
گفت تو یی گواه من
مالک تخت و جاه من
خوش بنشین به گاه من
کلمه ذکر و باب داد
×××
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://rroshanaa2.persianblog.ir
http://LUCIFER2012.mihanblog.com
http://s4.picofile.com/file/7936503224/313_22.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126116192/313_022.jpg
*عشق,
زین برنای هستی
*دم به دم سوداکنم
***
*جام می پر کن
که خواهم
*در دلم،غوغاکنم
*جلوه ای از رویماهت،
*دردلممینا کنم
*شانه بر زلفان مستت
*بوسهبر لبها کنم
*تکیهبر آن شانه هایت،
*قهر از این غمهاکنم
*گرمیآغوش مهرت
*مأمن و مأوا کنم
*باده از مهرت بنوشم
*عقل ، بی پروا کنم
*جام می پر کن
که خواهم
*روی بر صحرا کنم
*کوه و دشت و صخره ها را
*جلوه از گلها کنم
*مطربان مستانه خوانند
*شور در نی ها کنم
*نغمه در مرغان دریا
*بلبلان، شیدا کنم
*جام می پر کن که خواهم
*جمله وا ویلا کنم
*کوی مجنون پا گذارم
*سجده بر لیلا کنم
*دست وامق را بگیرم
*جانب عذرا کنم
*قطره از باران عشقت
*بر دلم، دریا کنم
*جام می پر کن که خواهم
*زهد را رسوا کنم
*جامه ای سیمین بپوشم
*غسل در می ها کنم
*عشق,
زین برنای هستی
*دم به دم سوداکنم
*شرحه ای در سینه آرم
*واژه را معنا کنم
*جام می پرکن که خواهم
*عشق را شیوا کنم
*شیوه از می ها بگیرم
*سور در غمها کنم
*مهر بر دلها نشانم
*شور در جانها کنم
*نور در ظلمت فشانم
*"روشنا"، بر پا کنم
***
*ناصر طاهری بشرویه...روشنا
*پیامبر عشق و آگاهی
1/5/90
http://s4.picofile.com/file/7998897846/313_83.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126002950/313_083.jpg
همی دانم که آغوش اش
مرا خلوتگه جان است
***
دیده پر ابر است و
باران زاست
بارانم نمی آید
روح و جانم
در تب لیلاست
جانانم نمی آید
شور عشقی
در دلم پیداست
دلدارم نمی آ ید
دل به خلوت رفته و
شیداست
آرامم نمی آید
هوایی در دلم گوید
که بارانم همی آید
نفس در قلب می حالد که
جانانم همی آید
دلم دلدار من گشته
مرا در عشق
می ساید
ز حالم نیک می دانم
که حول حال می آید
ز اشک آگه ام دانم
مرا دلدار می آید
ز بغض سینه ام خوانم
مرا غمخوار می آید
همی بینم
در ابرسینه
باران است
و جانم
جان جانان است
همی بینم که شیدایم
دلم
لولی وش جان است
همی دانم
که خلوت در دلم
آغوش رحمان است
همی دانم که آغوش اش
مرا خلوتگه جان است
در این خلوت
چه می پویم
از این رحمت
چه می جویم
کدامین فهم داند آنچه من
از عشق می پویم
کدامین عقل شوید آنچه من
در عشق می شویم
مرا
این عشق
باران است و
رحمان است
دلم را عشق
خود، ناخوانده
میهمان است
حضورش در دلم
آرامش جان
است
دمادم عقل من زین عشق
حیران است
آری:
عشق
میعاد است و ایمان است
عشق،
آغاز پایان است
همانا:
عشق
آغاز است و
پایان است
صراط مستقیم ،
عشق است
صراط مستقیم عشق،
بر هر درد،
درمان است
و باری
عشق حا میم گشت و
حا میم ، خود
همان
تنزیل فرقان است
و
عشق
انجیل و قرآن است
که ایزد
عشق بود و
عشق ،
موسا گشت و
عیسا و محمد،
روشنا
منجی دوران است
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
26/3/90
http://s3.picofile.com/file/7989964080/313_75.jpg
http://s5.picofile.com/file/8125772768/313_075.jpg
زهره عشق و وفایی*
در صدف ، در و صفایی
***
بی دم و*
بی عقل گشتم*
"باز دم"
شد سرگذشتم
در حباب تیرگی ها*
روشنا گشتم
گذشتم*
عالم اوصاف،
گشتم*
عالم اعمال،
دیدم*
ماضی و*
مستقبل و حال*
در قیامت ،
من پریدم*
عالم روحی ،
چنین است*
مالک ایام دین
است*
هان:
بهشت و هم جهنم*
نفخه اهل یقین ، است*
هیمه تن را ،
رها کن*
خیمه دم را،
سوا کن*
پشت این صورتگریها*
غل از اعناق ات
هوا کن*
گر دمی دم را بیابی*
دل به غم ،
هرگز نتابی*
در همه انفاس عالم*
همدمی جز دم،
نیابی!*
هر زمانی،
نفخه بینی*
گه یساری
گه یمینی
پشت پرده،
کی توانی !*
روشنا اسرار ،
بینی*
آدمی شو*
رو دمی شو*
تا،
بهشت و گلشن آیی*
چشم بند و
با دمی شو*
در سیاهی *
روشن آیی*
زهره عشق و *
وفایی*
در صدف
در و صفایی
نون قلم
ما یسطرونی
درحدیثی احسن
آیی*
***
ناصر طاهری بشرویه.......روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
http://s1.picofile.com/file/8100840568/313_92.jpg
http://s5.picofile.com/file/8125112000/313_092.jpg
خودم را عاشق و معشوق
خدا را عشق دیدم من
***
ز آب و گل
تنیدم من
به نای و نی،
دمیدم من*
شراب و ساقی و مطرب
بهار دل بدیدم من
گلی دیدم،
که در جامی*
شکوفا شد،
چه بویا شد*
ز عطر گل،
شنیدم من*
سلام اولین اشمن*
شبی دیدم
که انس و جن*
یکی نای و
یکی نی شد*
شنیدم :
" اقرا بسم رب"*
کلام اولین اش من*
صراط مستقیم دیدم
صراط الذین اش من*
کهانعمتعلیهمبود
پیام ملک و دین اش من*
به آب و باد و
در خاک اش*
نظر کردم،
ندیدم من*
بجز آن قطره باران*
که از ابر اش،
چکیدم من*
پریدم من،
چکیدم من،*
بجز ساقی،
ندیدم من*
بجز راهیبسوی او*
رهی باقی،
ندیدممن*
ره ساقی , ره عشق و
ره باقی ره عشق است
چو خود را عشق دیدم من
به آگاهی رسیدم من
خدا را فعل ما عشق و
سماء و حال ما عشق است
بجز عاشق وشی آگاه
شهی باقی ندیدم من
همه انفاس انس و جن
پی عشق اند و آگاهی
عدم معشوق آگاهی
عدن را عشق دیدم من
چو عاشق گشت معشوق و
چو معشوق گشت عاشق وش
خودم را عاشق و معشوق
خدا را عشق دیدم من
خدا ی عشق را دیدم
یحول بین قلب و من
بجز این نفس حول الحال
مهی باقی ندیدم من
چه ها دیدم , چه گویم من
چه ها گویم, چه دیدم من
خدای عشق و آگاهی
خودم را عشق دیدم من
رها گشتم , چه ها گشتم
جلال کبریا گشتم
همه انفاس عالم را
جمال خویش دیدم من
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com*
http://s1.picofile.com/file/7929984080/313_15.jpg
http://s1.picofile.com/file/8124425368/313_015.jpg