عشق خداوند دل و دلبر است
***
فرش زمین بین
که چه غوغا شده
چهره جوان کرده رخ اش
ماه و دل آرا شده
دشت ودمن بین
که ز دامان کوه
رقص کنان
پای کشان ،
تا لب دریا شده
سبزه و نی بین
که به دامان باغ
گل به سر و مل به بر است
واله وشیدا شده
عطر گل و
سنبل و ریحانه بین
کز نفسش،
بلبل این خانه
چه شیوا شده
برگ و گل و
ساقه و آن ریشه بین
در طلب مهر
چنین "غرق تمنا" شده
مهد زمین بین،
که به خورشید و ماه
روز و شبان، خشک و تر است
ساحل و دریا شده
عهد زمان بین
که ز حور و پری
عشق نهان کرده
یکی آدم و حوا شده
کون و مکان بین
ز عدم تا به دم
بر قلم افتاده و
بر گنبد مینا شده
مطرب جان بین که
ز هر نای و نی،
صور،
بپا کرده و
صورتگر جانها شده
ساقی جان بین که
به یک جام عشق
عقل ،
به می رانده و
هی ،
قدسی و طوبا شده
عشق, خدا وند دل و ,
دلبر است
نفخه او در نفسم
عیسی و یحیا شده
لب به لب عشق
نهاده دلم
در نفسم بی نفسی
زنده و احیا شده
چشمه زمزم
نفس ام ، دم به دم
شرحه تسنیم دلم
آیت گویا شده
همدم من گشته,
دلم روشنا
هر نفسم، ذکر دل و
واژه و معنا شده
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s1.picofile.com/file/7905543545/313_2.jpg
(چو بر یارم نظر کردم)
****
رخ از سجاده،
بر چیدم*
دل و دلدار
بگزیدم*
چو
بر یارم نظر کردم*
همه سجاده ،
"او" دیدم*
به رویش،
سجده بگزیدم*
همه محراب،
"او" دیدم*
دل از مهرش،
نگردیدم*
"مه "من ،
گشته "خورشید "م*
ز هر "ما ه "ی،
پریدم من*
همه احوال،
دیدم من*
در آن آغوش رحمانی*
که میداند! چه ها دیدم!*
من از تلخی،
گذر کردم*
در آن شوری،
سفر کردم*
دل از شورش ،
مقر کردم*
همه شمس و قمر ،
دیدم*
درآن نورو
درآن ظلمت*
در آن وصل و
درآن هجرت*
در آن تلخ و
درآن شیرین*
ملائک،
در حضر دیدم*
نشستم بر در کویش*
مگر،اورا گذر افتد*
بهار آمد،
گلستان شد*
دلم،
با پا و سر دیدم*
دل من ،
با بهاران شد*
در آن باغ و گلستان شد*
رخ زردم،
حمیرا شد*
من آن اهل نظر دیدم*
رخم،
پیش رخش، شه شد*
دلم،
از شمس او، مه شد*
همه افلاک عالم را*
تنی،
بی پا وسر دیدم*
ز ملک و شه،
گذر کردم*
بر آن جانان،
نظر کردم*
همه اسرار هستی را*
من ،
اندر یک نظر، دیدم*
ز سرَش ،
من گذر کردم*
به نورش،
یک نظر کردم*
دل از نورش،
بصر کردم*
رخش را،
روشنا دیدم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
search rroshanaa on google.com*
http://s1.picofile.com/file/6232357142/rroshanaa.mp3.html