"هفت سین" ات را بچین در بزم عشق
طور سینین وعده گاه آدمی ست.
***
ای عزیزان ،
"عشق" امری باطنی ست
رمز "وحی" است و
حروفی خواندنی ست
قاری قرآن،
حکیم القدس بود
هان: که روح القدس،
عقل آدمی ست
خیز و عقلت را
به عشق قدوس کن
تا ببینی عشق،
امری خواندنی ست
لوح قدسی،
لوح جان آدمی ست
حرف عشق است و،
صدایش دیدنی ست
صوت عشق و صوت جان ما،
یکی ست
کی خفی باشد ،
که شور آدمی ست
کی هوای عشق،
از دل رفتنی ست
آدمی از عشق ،
حی و ماندنی ست
آیه های وحی و
نورانی ست عشق
هر چه جز عشق است،
جهل آدمی ست.
خیز و غیر از عشق،
خالی کن سرت
تا ببینی عشق،
دیو آدمی ست
دیو آدم،
در علاء الدین، اسیر
رو حباب دین شکن،
عشق دیدنی ست
عشق حور است و
جمالی دیدنی است
عشق شور است و
صدایی ماندنی ست
آدمی عشق است
اندر یک حباب
عاقبت کار حباب
بشکستنی ست
گر حبابت بشکند،
اختر شوی
اختران بینی،
پری و آدمی ست
آن حباب تو،
صفات دانی است
خود چه دانی،
بی صفت ،"خود" ماندنی ست
بی صفت ، تن
در حریم مادر است
بی سر و عقل و دم است و
بودنی ست.
بوده ای خود این چنین،
قبل از جنین
هان: چرا گویی که
این من مردنی ست.
ای که هردم،
زنده گردی دم به دم
یکدمی بی" دم" شوی،
"دم" دیدنی ست.
گر بدانی،آن"دمی"
آدم شوی
همدم "دم"،
روح و جان آدمی ست.
دم " الف لام"و
کتابی مثنوی ست
حرف تعریف است و
رمزی معنوی ست.
مثنوی معنوی،
شمس و قمر
هفت سین این مثانی
چیدنی ست
"هفت سین" ات را
بچین در بزم عشق
طور سینین
وعده گاه آدمی ست.
جلوه گاه آدمی
عشق است و بس
عشق،
آخر سجده گاه آدمی ست.
آخرین مسجود و ساجد
خود یکی ست
بوسه بر خود میزنی
خود دیدنی ست
آگه از خود می شوی
ای جان من
وین خود آگه
بهشتی ماندنی ست
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
30/7/91
http://s2.picofile.com/file/8101244850/313_95.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101244900/313_095.jpg
http://s5.picofile.com/file/8113107950/313_0095.jpg
http://s5.picofile.com/file/8134403484/313_00095.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s5.picofile.com/file/8173212600/313_000095.jpg
http://s6.picofile.com/file/8209539984/313_000095.jpg
*******
تکوین تو به طور سیناء
( طور سینین)
تکوین تو به طائر سدرة المنتهی
تکوین تو به سنم
همانا : صنم ملکوتی
همانا: احسن الحال
همانا: زبور قدسی
تکوین به "لم یکن له کفواً احد"
***
آری:
در مصیر
حم. عسق" "
و تکوین به
عشق و آگاهی
بحق "سلامت" خود را .
آری :
" س " را
ملاقات میکنی.
منصرف از
تما می صفات و تعینات شده ای.
عقل تو
تسلیم"،"
آ ری :" س"،
قلب تو
سلیم"،"
آ ری:"س" ،
نفس و نفس(دم) تو
مطمئن، آرام و
"سکینه"
آری:"س" ،
طین ، طینت ،
مزاج
و نفسهای تو
خالص و زلال و روان و بی طغیان (ط)
همانا:
تسنیم""
آری:"س"
میشود.
بر این
خوش صیرتی ،
خوش ذاتی ،
بی طغیانی(ط)
خوش نفسی
همانا: بر این
"سنم"
آری :
"س"،
سبحان
آری :"س"،
سجده" ."
آری :"س"،
درود و
سلام"،"
آری:"س"
می کنی.
بر دستان و
آستان
سنم ملکوتی""
بوسه میزنی.
برقدر و منزلت تمام جوارح خود،
آگاهی عاشقانه و
علم الیقین
می یابی.
اشک آگاهی،
از چشمانت جاری میشود.
آری:
اینچنین در
محراب عشق و آگاهی،
بر تربت پاک خود،
هما نا :
طین و طینت سالم خود،
صلات و صلوات میگویی.
" سعه صدر "
آری: "س"،
می یابی.
با صدق و خلوص ،
و عاشقانه،
در زمره
مخلصین له الدین حنفاء" "
تکویناً
تجسم عشق""
می شوی،
همانا:
معشوق حی و باقی را،
ساقی جانانه را،
راضیةً مرضیةً،
به عین الیقین شهود میکنی.
حق الیقین را،
رب رضی را،
این نعیم را،
که
تکویناً،
" خودت" شده ای،
به عین الیقین،
شهادت می دهی.
آری:
معنای
" من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"
در تو تکوین یافته است.
آری: تو
به طین و تربت پاک و سالم خود،
به "ذی طوًی"
به این وادی همانا: حال همانا: طور (ط) بی تردید و بی طغی (ط)
همانا: قیم و مطهر
هما نا:
به طومار آسمانی،
کتاب و طومار ملکوتی ،
همانا:
صحفًا مطهرةً ، فیها کتبُ قیمةُ""
آری:
به
"سجلّ"
ملکوتی
آری:س،
منقلب می شوی.
چه "حسن مآب"ی.!
طوبی شده ای. طغی را هوا شده ای( بیان خواهد شد)
اطوار را طور شده ای
احوال را حال شده ای
طغی را طو بی شده ای
طه شده ای ( بیان خواهد شد)
آسمان عشق و آگاهی را
طی و طواف میکنی.
رکوع ، قعود و سجود خود را ،
صلات و صلوات میشنوی.
خود را در زمره مسجودین
آری:"س "،
تمیز میدهی.
بر ید بیضائ خود بوسه میزنی
تمام ملایک، قوا و جوارح ات
تکویناً،
تو را سجده
(آ ری: "س")
میکنند.
تو نیز،
خود را تسبیح
(آری: "س")
میکنی.
آری:
بر دستانت بوسه میزنی،
لباس انس و جن ،در افکنده ای.
خود را،
در روشن ترین ،
نورا نی ترین ،
تکوین "مکانی زمانی"،
در" بهترین سرشت" خود
همانا:
"بهشت"
آری:
در شرقی ترین نقطه بهشت
در شادی ، آرامش و رضایت محض
فی
عیشةٍ راضیةٍ" "
همانا:
در" علیّین"،
مکتوب و مرقوم میبینی.
به احسن الحال متحول شده ای.
"مالک یوم الدین" شده ای
"تجسم عشق" شده ای.
آری:
در عدن ،
در "سدرة منتها"،
آری:
س"،"
همانا:
در طور سینین (س _ س _س ـ ...)
وارد شده ای.
"سنم"
(صنم تکوینی و ملکوتی)
شده ای
در طور" اطوار سنم" خود،
وارد شده ای.
آری:
طور سینین" "
شده ای.
"سنم "شده ای.
"ماه" شد ه ای.
سیناء" شده ای."
"نو ر " شده ای.
روشنا" شده ای."
مبارک" شده ای."
طور" شده ای."
"معبد" شده ای.
"طور سیناء" شده ای.
پر برکت" شده ای."
طور سینین" شده ای."
آری:
طور سینین"
جایی ست که خودت را"
به عین الیقین می بینی.
نعیم تو،
یقین تو،
حق الیقین تو،
همانجاست.
ربک الحق،
نور ایزدی،
نور هدایت،
همانجاست.
آذر گشسپ،
فر ایزدی ،
برهمن ،
همانجاست.
صو معه و مسجد
دیر و کنشت ،
همان جاست.
ساقی و میخانه ،
بت و بتخانه ،
سا غر و پیمانه،
معشوق جانانه،
همانجاست.
نفس و نفس(دم)،
هوای بی هوس،
هوی بی نفس(دم)،
های بی قفس ،
هیو لای بی تو کس،
همانجاست.
کوه نورانی و مبارک
طور سیناء ،
همانجاست.
آری:
ربک الحق
همانا:
لم یکن له کفواً احد" "
هم،
آنجاست.
تو" هستی."
"اطوار سینین"
تو هستی.
***
طس
همانا: طور سینا
تو هستی
آری:
در ملاقات با نفس ملکوتی
همانا:
درملاقات با خودت،
طین و تربت پاک و
سالم (س) را،
عقل قدسی و
تسلیم (س) را،
قلب
سلیم(س) را،
سکینه(س) قلبی را
تکوین به،
سجلٌ(س)، و سجٌیل را
سجود(س) ملایک را،
تسبیح(س) ربک الحق را
قرآن ذی ذکر و،
سعه(س) صدر را
مزاج تسنیم را
تکوین به
سنم(س) را،
طائر سدرة(س) المنتها را،
تکوین به کلمه را،
تکوین به عدم را،
تکوین به دم را،
تکوین به آدم را،
تکوین به عشق را
تکوین به،
طائرکم " را"
تحیة و سلام (س)
میگویی و میشنوی
در.
این احوال و اطوار تکوینی،
رکوع و قعود ،
سجود و سلام (س-س)میکنی.
این
طور (ط)-" سینین"(س)) ،
این
"طاسین"
مصیر الی الله است..
حال و طور قدسی است. .
مزاج و طینت سالم است..
آری:
طس""
است.
نان عیسایی است.
جسم سالم است.
تربت مقدس ا ست.
حال و طور سالم (طس) است.
طور سیناء است.
آری:
"طا"" سین"
است.
همانا:
تجسم حی و قیوم تو است.
بستر
نان و شراب مسیحایی ،
جسم و جان،
و حال سلامت و مبارک در توست.
طین و طور "سالمین" توست.
جنتین" باقی توست."
نهر ها و شریانهای حیات در بستر آن جاری می باشند..
در آن جایگاه استوا ،
در آن افق اعلی
سکنا،
و تسکین (س) میگیری.
بحق ،
سجلٌ و سجیل(س) تو ،
همانا:
لوح "وحی"
حال بقاو حی شدگی تو ،
آری:
یحیای" تو"
می شوند..
به این سجلٌ
همانا:
" زبور قدسی"
در قلب ،
در این وادی مقدس ،
تکوین می یابی.
آری:
در این
طین سالم،
طین ملکوتی ،
این
تین در ملکوت
دراین مزاج و طینت سالم
در این
" تسنیم"
در این وادی
ذی طوًی""
این
زیتون ملکوتی
در این
طور سینین(س _س_س)
همانا:
در زمره سالمین،
آری : س
در بهترین حال،
آری :
در احسن التقویم،
جنتین""
خود را ،
تکویناً ملاقات میکنی.
طائر سدره المنتها شده ای،
"طا سین" شده ای،
به سدره المنتها،
به عدن،
به فعلیت محض ،
منقلب شده ای .
این جایگاه و شهر ایمن را
همانا:
این "بلد الا مین" را
باز می یابی..
آری:
در می یابی که ،
در این شهر جای داری.
در این احسن الحال "حل" شده ای..
در این" بلد الامین"، "حل" شده ای.
آری:
" انت حل بهذاالبلد"
و همانا:
هذا البلد الامین" را"
تکویناً ،و به عین الیقین
ملاقات می کنی
خاستگاه توست
که تو هستی در بهترین حال
آری:
از سفلی ، به علیا،
از ملک به ملکوت،
صیر میکنی..
آری:
"التین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین لقد خلقنا الانسان فی احسن التقویم. ثم رددنه اسفل سفلین. الا الذین امنواو..."
آری:
طس""
عقل و جوارح ،
تسلیم به عشق شده،
در تو است..
همان
تربت پاک و سالم توست..
حال سلامت توست..
او را
تکویناً، میبینی..
طائر " سنم قدسی" شده ای..
طا سین شده ای..
طائر "سنم خودت" شده ای..
آری :
به "طائرکم" تکوین یافته ای..
در چشمه آب حیات،
به مدد نفخه عشق،
در چشمه زمزم،
دم به دم و دمادم،
شسته می شوی.
آری:
طا سین
طور و حال
تسنیم و تزکیه
در تو است..
حال بی تردید و بی وسو اس است.
حال یقین است.
حال رضا، است.
دمادم این حال را ،
بر خودت یاد آور می شوی.
دمادم این نفس مطمئنه را،
نفس(دم) میکشی..
ذکر می گویی..
این حق الیقین را،
صلات و صلوات،
می شنوی..
دمادم خود را تسبیح می گویی..
آری:
دمادم خود را می خوانی و
خود را می شماری..
همانا:
طس
آیات لوح مقدس ،است.
تورات است..
اسفار کتاب سلامت توست.
احوال و اطوار سینین توست..
عقل سلیم و قدسی ،
که همان حکیم است،
برایش قابل خواندن (قرآن) است.
طین پاک و سلامت است که،
در طین همه موجودات،
بطور تکوینی هر لحظه،
از صو رتی یه صورتی ،
از طوری به طوری دیگر،
تکوین و تبیین می یابد.
ذات الصور است.
حق الیقین است.
مقام" استوا" و
" عرش اعلی" ،
است.
آری:
آیات تکوینی،
قرآن کریم،
و
آیات کتاب مبین،
است.
آیات کتاب "ذی ذکر" تو است.
آیات کتاب" تز کیه" تو است..
آیات کتاب "احوال یقین" تو است..
آیات کتاب" اطوار سینین" تو است..
آیات لوح طور سینا است..
آیات کتابی مکنون است..
آیاتی قابل خواندن ،
آری:
آیات قرآن،
برای عقل قدوس
همانا:
روح القدس""
است..
و
آیات کتابی مبین ،
برای مومنین است..
آنان که،
در مصیر
تکوین به قرآن ذی ذکر
تکوین به عقل قدوس
و تزکیه نفس،
عاقبت،
به
حق الیقین""""
تکوین می یابند.
آری..
"طس تلک آیات القر ان و کتاب مبین. هدی و بشری للمومنین.الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم بالاخره هم یوقنون"
آری:
******
طسم
همانا:
"طا-سین-میم"
طائر- سدره –منتها
طور-سینای-موسا
طور-سینین-محمد
آیات کتاب مبین ،
تو هستی.
تین است.
زیتون است.
اطوار سینین است.
تجسم طین و طینت قدسی
همانا:
تربت پاک است.
وادی
" ذی طوًی "
است.
آری:
عقل سلیم و قدوس،
همانا:
عقل حکیم،
اطوار سینین (طس)تو را،
مبیند و مبین(م) میکند.
آنچه قدوس حکیم ،
از طور سینین تو،
بر تو ( محمد.محسنین-مومنین- مرء- میم)
بر لبان (صوت لب –میم ) تو
جاری و مبین (میم) کند.
شرح
اطوار(ط) سینین (س) تو است ،
که موسایی ، محمدی، مبین و مرئی(م) میشود.
(آری : طسم).
طور سینین محمد است.
طور سینای موسا است.
طور سینین(طس)،
مؤمنین و مؤمنات(م)،
محسنین(م)،
است .
اطوار سینین(طس)
است که،
مبین(م) میشود.
متجسم(م) میشود.
مکتوب(م) میشود.
طین و طینت سالم موسا است.
طسم" است."
لوح فرامین ( آیات) آسمانی موسا است.
تورات است.
طین و طینت سالم(طس) است،
که تکویناً بر تو مرئی(م) میشود.
سبحان ، سجده ، سلام،
رکوع و قعودی به
ربک الحق" است."
آری:
"طوی" یی ،(طوایی)
در مصیر،
تکوین تو به،
"سا لمین"
و ورود تو به،
"جنتین"
است.
تو،
طائر(ط) سدره(س) منتها(م)
شده ای.
طا-سین-میم""
شده ای.
طوبا شده ای .
از صفات فانی ،
تکویناً تزکیه شده ای.
یحیا شده ای.
این بیٌنه تکویناً، در تو
وحی شده است.
تکویناً، و بالبیٌنه
حی شده ای
همانا:
این بیٌنه،
آیات کتاب مبین است.
آری:
کتاب،
تو هستی.
نفس و
نفس(دم) تو
است.
و
آیات،
اطوار تو هستند.
که
برای عقل قدسی،
قابل خواندن ( قرآن ) است.
بدون خستگی ،
با گشاده نفسی،
با نفسی مطمئن،
بر لب جاری و مبین می کنی.
آری:
عقل حکیم و قدوس
میگوید:
" لعلک باخع نفسک.."
آری:
شدید القوا شده ای.
همانا:
به عین الیقین
این بیٌنه را شهود کرده و
به علم الیقین
و بدون خستگی نفس
آن را مبین میکنی.
آری:
هرگاه
این حقیقت ملکوتی،
در فلب عاشقان حق،
به اذن رب رضی ،
بطور تکوینی،
نازل شود.
گشاده نفسی و آرامشی بحق ،
در آنها تکوین می یابد.
عقل آنها خاضعانه تسلیم و
مسلمان میشود.
آری:
طسم
تربت و طین سالم است.
"طس" است.
همان لوح مقدسی است که
با
ریختن آب آگاهی بر آتش جهل،
تعمید در آتش عشق،
خاموش شدن فتنه ها در سینه ات،
آن را تکویناً
مرئی،
متجسم و مبین
(میم)
میشوی.
موسا می شوی.
محمد میشوی.
میوه و منتهای شجره طیبه را،
مرقوم و منشور میشوی.
طائر سدرة المنتهی میشوی.
آوای بهشتی سر می دهی.
سرود عشق و آگاهی می سرایی.
پیامبر عشق و آگاهی می شوی.
آری:
"طسم"
آوای
شعله های عشقی پاک و مقدس است،
در نیستان وجودت.
امواج
شرابی طهور است،
در پیمانه نسوجت.
انوار
شهاب های آگاهی است
در آسمان ملکوتت.
" آتش عشق"
تنها آتشی بی شعله ،است
که
نمی سو زاند،
زنده میکند.
آری:
آیات و نشانه های این
طین سالم(طس) را
همانا:
تجسم این ،
حال و طور ( ط ) سالم ( س ) همانا:(طس) را
که
در آتش عشق تعمید یافته و
حال طغی ( ط ) در آن هدی و هوا ( طه) شده است،(بیان خواهد شد)
تکوبناً و
بحق الیقین،
ملاقات و مبین (م)
میکنی.
آری:
طسم""
لوحی است، که
موسا(م) از طور سینا (طس) با خود آورد.
همانا: لوح, موسا است. همانا: لوح , تو هستی.
که در آن احوال و اطوار و طغیان ( ط) نفس را سکینه ( س) شده ای
آری:
سجلٌ ملکوتی است.
صحف آسمانی است.
کلام ربک الحق است.
کلماتی است که
انوار عشق،
در قلب و دل موسا
وحی" و "حی" "
کرده است.
طسم
طور سینای موسا(طسم) است.
طور سینین محسنین(طسم) است
طا سین میم" "
است.
طلوع و ظهور سنم آسمانی است.
"طوی" ی(طوای)
انفاس و طائران عرش قدسی و ملکوتی است
بحق، خاموش کننده ،
"طغی" ی(طغای) فرعونیان،
در فرش ملکی و زمینی است.
آری:
طسم
تکوین تو به سالمین است.
تمکین تو در جنتین است.
تنزیل حق الیقین در تو است،
تحویل و تبدیل جوارح و چوبدستی موسا،
به
ید بیضای رب العالمین است
سِفر" های کتاب تورات مبین است ، "
طائری سنم ،
در انفاس مرسلین است.
طائری آسمانی و وحیانی،که
بر انفاس و اعناق هر مومنی فرود آید.
خشیت الهی و ملکوتی در وی تکوین می یابد.
طین او،
وادی " ذی طوًی ".
احوال او،
"اطوار سینین" .
نفس و نفسهای او،
"طائر سدرة منتها"
و "شدید القوا"
میشود.
آری:
نفس او،
در بلد الامین،
در عدن،
ساکن می شود.
نفسهای او،
آرام و قرار میگیرد.
و همانا:
در تحویل و تبیین
این حال ملکوتی،
این طور و طومار اسمانی،
این حال نبأ،
این نبوت،
خستگی در نفس و نفس(دم) او صیر نمی کند.
آری:
طسم تلک آیات الکتاب المبین
لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین
ان نشا تنزل علیهم من السماء ایه
فظلت اعناقهم لها خاضعین
....
طسم تلک ایات الکتاب المبین
نتلوعلیک من نباء موسی و فرعون بالحق
لقوم یومنون
آری:
ادامه دارد.......
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
20/7/89
Search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8108410976/13_08.jpg
http://s5.picofile.com/file/8108527734/13_008.jpg
http://s5.picofile.com/file/8108527734/13_008.jpg
( عشقعلی و حقیقتعلی )
فریاد مزن, چیست , کجاست , جام حقیقت
آن چیست تویی , جام تویی , سفره نچیدند
***
مستان خدا ,
باده ز دلدار خریدند*
یعنی که بجز دل ,
سری هوشیار ندیدند*
رندان خدا , طره
نه دادند , نه گرفتند*
زیرا بت عیار,
زاحوال گزیدند*
نی نکته بگفتند و
نه حرفی بشنیدند*
خود عشق بگشتند و
به اقبال رسیدند*
آگاه شدند و همه احوال
بدیدند*
هر حرف شنیدند,
از این حال شنیدند*
کی نقطه عاشق شدن,
عشاق کشیدند*
عاشق شدگان,
عشق بگشتند وبدیدند*
کی بهر مکافات ,
بر عشق رسیدند*
از غافله عشق,
بجز مهر نچیدند*
کی بهر ملاقات,
پی عشق دویدند*
تا عشق نگشتند,
ملاقات ندیدید*
آنان که پی عشق دویدند,
خزیدند*
پا را ندوانیده,
به معشوق پریدند*
معشوق سوار اند ,
کجا در پی عشق اند*
کی عشق بدیدند,
گرآن پای نچیدند*
آنان که ز آرام و قرار,
فاصله گیرند*
نی عشق ز ره چیده و
نی قافله دیدند*
نی عشرت و نی حسرت و
نی سعی ونه کوشش*
ساکت شدگان اند,
به آرام رسیدند*
نی عابد و نی زاهد و
نی مجتهد و شیخ*
هر قوم دویدند ,
به بازار رسیدند*
فریاد مزن,
چیست , کجاست
جام حقیقت*
آن چیست تویی , جام تویی
سفره نچیدند*
بی دل نظران
غافل از آن "در" نهان اند*
بازار بگشتند و
متاعی نخریدند*
همت طلب از "بازدم" ات,
"ذکر دوام "ات*
زنهار , سفیهان که
ز دم فلسفه چیدند*
فریاد مکن بیش,
نه دام است ونه دانه*
آن دانه تویی, دام تویی,
حیله نچیدند*
از دام برون آی,
که از بستردانه*
بس پیر و جوان,
بر دل افلاک پریدند*
هان چشم مگردان ز " دم "ات,
"فکر مدام" ات*
ذات الصور عشق,
در این جام کشیدند*
هان صورت آن یار,
در این دانه نهان است*
آنان که شکفتند,
در آن یار تنیدند*
یک نقطه در این دانه,
از آن یار جدا نیست*
آنان که رسیدند,
بجز دانه نچیدند*
آن دانه نگر, دانه نگر
دانه تو یی تو*
چون دانه بدیدند,
به دردانه رسیدند*
دردانه خدا بود و
به هر دانه رها بود*
از دانه رها گشته ,
خدا گونه تنیدند*
آری به خودآ,
کین تو,در آیینه,
خدا بود*
خود را چو بدیدند,
خدا را بشنیدند*
آنان که چو آیینه,
بدیدند نفس خویش*
"بسم ربک الحق" شده,
خلقی بشنیدند*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
15/11/91
*Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7649310107/112112.jpg
http://s2.picofile.com/file/7649310000/112.jpg
http://s2.picofile.com/file/7649326020/1112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8103441192/313_112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8114238000/313_0112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8114242784/313_00112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8135258542/313_000112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s5.picofile.com/file/8164751292/313_0000112.jpg
http://s3.picofile.com/file/8197869300/p1112.jpg
http://s3.picofile.com/file/8197869400/P11113.jpg
(عشقعلی و حقیقتعلی)
مطرب عشق مست نیست , خسته از این دست نیست
رند هزار دست خوان نفخه آگاه را
***
باده نشینان عشق،*
با دم روح القدس،*
،*بی نفس وصافی اند
*ذره آگاه را
عشق حریف می است،*
ساقی نای و نی است*
نی لبکان راوی اند،*
*شرحه در گاه را
مطرب عشق *
مست نیست*
خسته *
*از این دست نیست
رند هزار دست خوان*
نفخه آگاه را*
بی نفسم ،*
با نفس*
*بی هوسم،
با هوس*
*مست می و مافی ام،
ساقی آگاه را*
*راه من این راه نیست،
ماه من این ماه نیست،*
ماه رخم مشتری ست،*
بنده آگاه را*
*ماه من اندر "چه" است
یوسفم اندر ره است،*
در "چه تاریک" بین*
قطره آگاه را*
باده عشق ،*
پست نیست،*
خورده در این *
هست نیست،*
*ساقی کوثر بدان
ساقی همراه را*
*چشم، تو بر هم بنه
راه بزن یک تنه،*
*در دل ظلمت بجو
مشتری و ماه را*
*دلو بکن در" چه" ات
آب بجو از "مه" ات*
*در مه و خورشید بین
زهره آگاه را*
*آب بزن بر "تن" ات
خواب بزن از "من" ات،*
*ماه رخی پیش توست
هر گه و بیگاه را*
مطرب جان *
*مست نیست
غافل از این*
*هست نیست
باده خور و خنده کن*
مطرب آگاه را*
*زاهد و ترسا ول است
شاهد و یحیا دل است،*
قبله جان گیر و بس،*
باقی این راه را*
*دلبر تو در دل است
"ماه رخ" ات منزل است*
تنگ در آغوش گیر*
شاهد درگاه را*
*قبله تو آشنا ست
در دل تو روشناست،*
*سجده کن و بوسه زن
قبله آگاه را.*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
11/9/91*
http://s2.picofile.com/file/7657091505/9999.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573183866/wineok.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573182361/love_wine.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101788318/313_99.jpg
http://s5.picofile.com/file/8106680192/new2014.jpg
http://s5.picofile.com/file/8112057192/313_099.jpg
http://s5.picofile.com/file/8132967250/313_0099.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s4.picofile.com/file/8163856868/313_00099.jpg
http://s6.picofile.com/file/8196828000/love_and_truth.jpg
مدیر کل هماهنگی هیئت های تخلفاتی جناب خنیفر
***
حقیقت تکوین تو به
عشق , روح القدس , آگاهی ونباء , لوح وقلم
(حم.عسق)(ن)(ق)
*******
چشم بند و گوش بند .و لب ببند.
فرض کن:
تو هیچ ندیده ای ،
هیچ نشنیده ای ،
هیچ نگفته ای.
حتی خود را !
!!!
فرض کن:
هیچ صفت و تعینی از خود ندیده ای
هیچ غم و ترس و شادی را متحول نشده ای.
فرض کن:
در آرامش و سکوتی کامل و مطلق هستی
و بر این احسن الحال آگاهی کامل داری
آری : تو بر این بهترین سرشت همانا بر این بهشت آگاهی و هوشیاری کامل داری.
هستی که یکی تو را حی میکند.
هستی و یکی در تو حول میکند.
هستی و یکی تو را، - از حی بودنت آگاه ( وحی) میکند.
او به حی و هست نگهداشتن تو علم کامل دارد.
آری: آنگاه که عاشق شدی نیز اندکی در خود فرو رفته
و با قلب و نفس و حال خود خلوت نمودی و تکوینا
برخی از صفات و افعال تو را ترک نمودند
آری : آنگاه که عاشق شدی دقیقه ای قبل از آن
از این تحول حالی خود که بر آن وارد شدی کوچکترین
آگاهی نداشتی و اکنون نیز نمی دانی که عشق هم
خواهی شد . در این عشق شدگی که همچون عاشق شدگی در یک دم و در یک نفس اتفاق خواهد افتاد
تمامی توجهات و صفات و افعال تو را ترک میکنند
و تکوینا وارد حالی می شوی که
برای تو و بر تو عزیز است ، علیم است.
آری:
عزیز است
اسم ، صفت و فعلی دیگر در او نمی بینی .
بر عزیز همانا: عشق بودن آن یقین داری.
این صورت حق الیقینی را به عین الیقین شهادت می دهی.
آری:
علیم است .
به بودن و همه احوالات خود عالم بالحق است .
تو به آ ن علم الیقین داری
آ ری اگر تو بر این حال تکوین یابی،
در حالی که به مدت یک دم ، یک نفس،به روز ازل بازگشته ای و یک دم ،
چشم ، گوش و لب بسته ای
خود را
جز، همان دم و نفس نمی بینی .
آنرا چشمت نمیبیند ،
قلبت میبیند ، در قلب میبینی .
به اندازه دو قاب قوسین قلبت،
به خودت نزدیک شده ای .
قلبت شده ای. دلت شده ای .
نفست شده ای همان دم شده ای .
آری:
دل شده ای،
دلبر شده ای . دلدار شده ای.
در دم ،
دل، دلدار و دلبر را یکی میبینی .
عاشق را میبینی . خودت هستی.
معشوق را میبینی . خودت هستی.
و عشق را میبینی . خو دت هستی.
عشق شده ای .
این حالیست که تو به آن تکوین می یابی .
این عشق شدگی،این نفس (دم) شدگی
کتاب محکمی است که به یکباره و در یک دم زدن ،
به مدد افاضه عشق ،
به آن کن فیکون میگردی .
این است تنزیل رحمان و رحیم ،
تکوین آگاهی ، وحیانیت، و نبو ت در تو
آری:
او" حی" همانا:-ح- میکند "میت" همانا:-م-تو را...حم...
آری:
او تنزیلی از رحمان و رحیم است
آری:
او "حول"همانا: -ح- میکند" مرء"ی" همانا: -م- تو را( تو –محمد-مرء)....حم ...
آری:
او تنزیل کتاب است که یحول بین المرء و قلبه
آری:
او بدینسان از " حی" شدن، محمد( تو ، "مرء") را آگاه ( وحی) می کند. ...حم...
و عقل سلیم و قدسی. همانا: –روح القدس-
همانا: حکیم و قدوس که خودت هستی
آنرا تکوینی میبیند. و میخواند.
او کتابی جامع است،
ام الکتاب است در نزد حکیم. همانا : عقل ات, همانا : قدوس , همانا : خودت
که این قدوس
حال به حال همانا: فصل به فصل
در اطوار تو میخواند.
در طور سینین.__ ( بیان خواهد شد)__
همانا: او عشق است(حب) – آری: (ح)،
در حالی که لب بسته ای .آری: "میم"
به آرامی و بدون "های"
به قلب نازل و وارد می شود.آری: (حمیم)(حم)
آری او دم ، نفس و عشقی است
که تو عاشقانه او را نفس میکشی.
عزیز حکیم است .
عشق آگاهی بخش است.
نزول آگاهی عشق است .
چشمه آب حیات است
تنزیل رحمان و رحیم است.
حمیم و( ح میم)(حم) است.
تعمید عشق و آگاهی است
عشق و کلمه است..
تنزیل العزیز و العلیم است.
آری: (حم) است.
نوری است که در دل
و منتهای تاریکی پاک و مبارکی قرار گرفته است. و بر چشمان بسته تو .
بیداری مبارکی را تکوین میکند.
همه قدر و منزلتهای قبلی تو را خاموش میکند .
آری : لیله القدر است .
دیروزت را پس میزند و فردایت را به تو روشن میسازد.
تو را بهتر و بیشتر از هزاران و بلکه ده ها هزاران ماه و سال بیدار و آگاهت میکند.
تو آگاه می شوی به اینکه:
ان الانسان لفی خسر
حقیقت ارض و سماوات و ما بینهما را در انبساط و شرح صدر مبارکی بطور تکوینی و روشنا میبینی.
آری:
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز و العلیم
حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآن عربیا لقوم یعلمون
حم و الکتاب المبین اناجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم
حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین امرا من عندنا انا کنا مرسلین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ان فی السموات و الارض لآ یات للمومنین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی ....
و :
عقل . آری : ( عین)
سلیم. آری : (سین) و
قدوس . آری: ( قاف )
در تو,
تورا (عشق و کلمه-حم-) خواهد دید. آری :( عسق)
بطور تکوینی ،
اینچنین بر تو و بر انبیا ء قبل از تو وارد شده ام.
آری :
(حم.عسق)
*** عسق همانا: -روح القدس-همانا: -قدوس-
همان عقل سلیم و قدسی در توست
و – حم - همانا : حب همانا: عشق شدگی تو است .
آری تو عشق را متجسم شده ای
تو حب را مرءی شده ای
تو –ح – را –م- شده ای
تو – حم- شده ای
آری:روشنا ی عشق شده ای.
. مریم عشق شده ای .
این دم و نفس که تو هستی
این عشق که تو هستی
آ ری:
این نفخه و نور عشق بر عقل و جوارحت می زند .
این عزیز علیم بر عقل و جوارحت وارد میشود.
عقل و جوارحت نرم و لطیف و راضی و تسلیم می شوند.
این عقل تسلیم و مسلمان شده،
تمامی دریافتهای قبلی خود را
تمام دارایی و سرمایه خود را
تمام علم و دانش تحصیل خود را
تمامی توجهات و تمایلات و نماز و نیاز های خود را
ترک می کند.
در دم شسته می شود .
پاک میشود، قدسی می شود.
آ ری :
عقل سلیم قدسی (عسق)،
تکوین روح القدس و نزول وحی در توست
آری ..حم ، عسق..
حقیقت چگونگی نزول عشق در قلب و
حقیقت تکوین تو به عشق و
نزول عشق به عقل و
تسلیم عقل به عشق و
قدسی شدن عقل و
تکوین عقل به روح القدس (قدوس) و
آغاز تکوین نبوت همانا: آگاهی , همانا : –وحی- در توست
آری .
باران و اشک آگاهی در قلب و از چشمان تو جاری می شود.
آری:
اینچنین بر تو و انبیای قبل از تو وحی گردید .
و آن مرتبه آگاهی تو از عشق است که
تو به آن تکوین یافته ای.
آری:
حم عسق . کذالک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم
و این قدوس . آری :ق
بر تو قلم . آری :ق
خواهد شد .و
تو این قلم ر ا خواهی دید ،
که خودت شده ای.
این قلم ، تو را مکتوب میکند.
همانا: این قلم(آری :ق)،
این قدوس( آری:ق)،
این قرآن را،
که قرین( آری :ق) توست.
قرینه توست.(آری: ق)
حال رضا یتمندی و قرب(آری:ق) تو به خودت است.
رب رضی است.
تو هستی.
حال فراقت تو از نفس و عالم ملک است.
همانا: -فرقان- است.
حال قرین(ق) تو به عالم نفس(دم) وملکوت است.
همانا: - قرآن - است.
مجد و عظمت تو است
همانا:- قرآن مجید - است.
به اذن رب رضی .
حق است و
حقیقت با اوست.
آری : تو هستی که خود را
به زبان جاری میکنی.
و،
حقیقت همانا: سجل ملکوتی , کتابی مکتوب میشود.
در حالی که کتاب مکنون و محفوظ، نزد توست.
همانا:
حال ر ضا
و
رب رضی در توست.
در نفس ( دم) به تو , به قلب تو , عندنا شده است.
و از رگ گردن به تو , به قلب ات نزدیکتر است.
می آموزد و مشهود میگرداند به تو نقایص و کمبود های جسمانی تورا
و هیجانات و وسوسه ها و اغلال عنق نفس های ( دم های) نفسانی تو را
آری:
ق و القران المجید....قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ........لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید......
: در این نعمت . آ ر ی : ن
بر صراط مستقیم.
همانا : صراط الذین انعمت علیهم
حقیقت را مکتوب خواهی کرد.
آری : قلم ، " ن" را مکتوب میکند.
همانا : خود ،
"حقیقت خود " را
مکتوب میکند.
آری : خود ،
حال رضامندی .
این خلق عظیم .
این نعمت (آری :ن ) را.
این صراط مستقیم را.
این راه حق را مکتوب میکند.
آری:
نعمت همانا : "ن"
نزول حال رضا مندی .و خلق عظیم در تو است.
تکوین تو،
به " رب رضی" است
آری: تو مجنون نشده ای.
به حق رسیده ای.
قرآن مجید شده ای.
کلمه شده ای.
که: انا لله و انا الیه راجعون
حقیقتی تکوینی است.
آری:
ما به حق ،
رجعت تکوینی (مصیر) میکنیم
آری:
حق خود را مکتوب میکند.
این عزیز همانا: عشق
این حکیم همانا : عسق – عقل سلیم قدسی- را
مسح همانا : مسیح , همانا: کلمه می کند،
آری:
عشق، کلمه را مکتوب و مبین میکند.
همانا:
خدا وند عشق بود. خداوند کلمه بود.
آری : ن و القلم و ما یسطرون
تکوین یافته است و
این همه خودت هستی
ن و القلم و ما یسطرون ما انت بنعمته ربک بمجنون و ان لک لا جرا غیر ممنون و انک لعلی خلق عظیم
آری:
(ادامه دارد……..(
) ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
19/4/89
http://www.Rroshanaa2.persianblog.ir
search rroshanaa in google
http://up.iranblog.com/7/1264813330.jpg
http://s1.picofile.com/file/7553166127/1.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437450/13_005.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437618/13_05.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437618/13_05.jpg
http://s4.picofile.com/file/8187014476/000_003.jpg
نماینده و مسئول هماهنگی هیئت ها ی رسیدگی به تخلفات اداری جناب آقای خنیفر
پدر، پسر ، روح القدس,
همانا:(تثلیث)
همان :(حم.عسق)
همانا: رمز تکوین وحی,
این همه خودت هستی.
***
خود را بشناس ،خدا را شناخته ای
خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی
عیسای خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی
عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید
عیسای متولد شده ((پسر)) را نمیبینی مگر روح القدس وجودت(عقل سلیم قدسی- عقل تسلیم و شسته شده در عشق-عقلمحض-عقل قدسی و پاک شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود
((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق" وجودت تکوین یابد
مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.
وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر)) شوی
خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی
ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرفشوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ، دل و دلبر یکی گردد و هوایدل ( همان یک دم، یک نفس) را که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.
اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ، پسر و روح القدس را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.(در ادامه بیان شده است)
********************
رایحه گل، واقعیتی از گل است، که خارج از زمان و مکان و هویت ملکی گل در افق و عرشی بالاتر و در هویتی و حالتی همه مکانی وهمه زمانی و تنها به مدد دم و نفس ادراک قلبی می گردد. تنها هویتی را که گل در خارج از خود میتواند ملاقات کند و خود اوست، عطر و رایحه گل است .
گل میوه تکوین است ،کاستی های همراه گل هم ماهیتی تکوینی دارد، از جمله فساد پذیری گل امریست تکوینی. خداوندگار گل باقی و فساد نا پذیر است . اودر گل به امر"کن فیکون" مشغول است. لحظه ای از آن غافل نیست ،در آن جاریست.در گل متجسم و متشخص میشود.در یک گل زرد است در گلی دیگر سرخ ،ودر گلی دیگر بهرنگی دیگر.
نیز چنین است برای یک سیب. در یک سیب ترش، در سیبی دیگر شیرین ،در یک سیب لطیف و آبدار و در دیگری خشک و زمخت، در سیبی معطر در دیگر سیب نا معطر. همه این ها احوال تکوینی سیب و از امور خداوندگار سیب و از جانب او وحی و تکوین می یابند. رایحه در سیب است، سیبی که میتواند بطور تکوینی، زرد ، سبز یا سرخ باشد . زشت یا زیبا باشد. تو نیز به عشق و آگاهی معطر میگردی ودر لا مکان و لازمان منتشر میگردی
آری، وحیعطر و رایحه محمد است ، امر تکوینی است و قرآن کتاب وحی و کتاب تکوین محمد است که محمد بشریست از جنس تو پس ، قرآن کتاب تکوین تو نیزهست .لوح مکنون و محفوظ در توست. این وحی را تو در درون خود نیزشهادت میدهی و تو نیز ایمان میآوری و تکوینا به خود ندا میدهی:بخوان بنام آنکه بر تو وحی نمود و تو به او حی شدی.
عطر خوش سیب ندای سیب کامل است سیبی که بر صراط مستقیم "صراط الذین انعمت علیهم" تکوین یافته است. همه از آن نعمت عطر آگین استقبال میکنند و به آ ن ایمان می آورند و به واسطه آن رایحه خوش نیز خود سیب را با همه کاستی های صورت بندی شده اش میپذیرند ، لیکن سیبی را که بوی گند ناخوش ضلالت و فساد بر آن وارد شده کسی استقبال نمی کند .در حالی که رایحه و گند هردو امر تکوینی سیب اند یکی صورت کمالیه و دیگری صورت ضلالیه را متجلی نموده است .
***********************
اگر به حالات جاری، و تحولات در خود توجه کنی، اگر حالاتت بر تو متجلی گردد، اگر خود را بشناسی، اگر معشوقی درونی، تو را بر تو بنمایاند، اگر عاشق و معشوق یکی گردند، اگر دل را از دلدار تشخیص ندهی و دل و دلدا ر یکی گردند، اگر عشق گردی، اگر خود را در وادی مقدس عشق ملاقات کنی،اگر همه اسما یک اسم شوند، شهادت خواهی داد که آن اسمها از ابتدا، یکی بیش نبوده است که آن ،هم اسم است، هم صفت است، هم فعل، هم نام و گفتار است، هم فعل و کردار است، هم حال و پندار است، و این" الله" است." اله" است "هو" است." الهه" است ."عشق" است.
اگر بر این عشق متجلی شدی و بر این تجلی ،آگاه گردیدی (عقلت نیز راضی و تسلیم شد .به مقام رضا رسیدی) .آخرین حضور خداوندگاری که" آخرین تجلی عشق"، " آخرین صورت عشق" ، " صورت معشوق باقی" و"عشق کامل"است بر تو متجلی می گردد، تو به آن تکوین می یابی . نزول این تکوین ، آگاهی محض است و همان" وحی" است. همان" لوح" است .همان " کلمه" است، " کلام" است، " تورات" است، " انجیل" است، " قرآن" است، خدای ناطق است،" کلام الله" است. و تو در اینجا به مقام "اقرا بسم ربک " تکوین یافته ای و" نبی" شده ای.
*************************
در وادی ملک جه می کنی؟ مال اندوزی میکنی .علم اندوزی میکنی . نظریه و اید ئولوژی می سازی. وجنگهای عقیدتی راه می اندازی.
خود را در حالات مختلف وارد می کنی. گاهی غمگنی، گاهی شاد .گاهی عصبانی هستی،گاهی آرام ، گاهی مهربان، گاهی خشن وهر لحظه به صفتی متعین میشوی .هر لحظه به گونه ای با ادراکات ،با احساساتو با هوشمندی خود سودایی داری.هر دم از حالی خارج و به حالی وارد می شوی.دم به دم تاری می تنی و با دنیای بیرون ازخویش بندو اتصالی بر قرار می کنی،و به بندگی اغیار می پردازی.در این محراب عبد و بندگی هر روزوشب به عبادات و بندگی های خود می افزایی .ثا نیه ای از ذکر و نماز ونیاز و عبادت اغیار، این تعلقات نفسانی غافل نیستی .
آری، آن اولین همزبان روز ازل، که تو را به میوه درخت معرفت آگاهی داد.و تو فر مان او بردی ،همان لحظه اوعاقله نفس تو ،آن روح القدس را جامه" جباریت" به تن کرد،و ملبس به تلبیس نمود." آدمیت" تو را به" انس" خود "انسان" نمود و"جان" تو را با انسانیت خود "جن" ، چنین شد که از روز ازل با تو همبسترگردید، به زاد و ولد مشغولو همنفسی انسانی و جنی برای تو گردید.
اما غافل از اینکه :
نفس تو ، ناگاه روزی خود را می یابد. نه به مدد عقل انسانی، تلبیس شده ، جن زدهو زمینی شده، بلکه به مدد عقلی که قدسی شده ، نجات یافته و آگاه شده است ،آری آگاه! ، آنگاه که نفس تو به مدد " افاضه عشق" ،صفات نفسانی ، همان هویت جنی و انسانی وعادت شده خود را ترک میکند و همدم و همنفس این"عقل قدسی" میگردد . خود را در هیبت" روح القدس" که همان قوه عاقله(عقل) پاک و قدسی شده است ، ملاقات میکند.
آ ری، همان نفس (دم) که بین تو و قلب صنو بری تو میگردد، چشمه آ ب حیات است ، قوای عاقله ، ناطقه ، انسی و جنی تو را حیات می بخشد. وهمه قوای تو به "هوی" او هست میشوند.آری، همان لحظه که افاصه عشق عقل را قدسی نمود و تو این عقل قدسیشده (روح القدس) را ملاقات نمودی،گویی نفس به صلیب کشیده تو(خودت) آزاد و از صلیب تن نجات یافته است. گویی "عیسای وجودت" متولد شده است ، که متولد نشده است ، بوده است .، زنده شده است، حی شده است ،که حی نشده است، حی بوده است، بر حی بودن خود آگاه شده است." وحی" شده است،آگاه شده است.
آری ، " وحی" تکوین یافته است. در تو، در نفس تو. به حال کودکی باز گشته ای ، در حالی که بر همه اعمال و صفات و حالاتی که بر قوا و جوارحت گذشته آگاهی کامل داری،گویی با نامه اعمال در دست خودت وارد ملکوت شده ای ، لحظه حسابرسی فرا رسیده است. خود نامه اعمالت را در در گاه خود میخوانی ،خواندنی از سر دانستن و آگاه بودن،و آگاه بودنی به قامت نزول وحی و عدالتی به هیبت عشق و حاکم و محکومی به منزلت عاشق و معشوق که این همه خودت هستی.
آری، لحظه ای که قلبت بواسطه افاضه" عشق " ، همه فعلیت و توجه اش به عشق کامل شد، و صورت و هیبت معشوق اندرونی، ( همان دم ، همان نفس، همان نفخه اول که هنوز دمادم ادامه دارد تا نهایت هستی) را ملاقات کر د ، درست همان لحظه جبرییل عقلت به اندازه یک دم ( یک نفس) از دیدار قلبت ( دریافت دم) باز ماند ودر این بازماندگی عقلت در هیبت" روح القدس" تکوین یافت. و عیسای وجودت از نطفه روح القدس ،به اذن همان امر تکوینی بدون مقاربتی با غیر ، از" مریم عشق" متولد گردید.
آری قلب" دم" را دید، قلب نفس را دید، این آب حیات را دید،
آری، معشوق حیات بخش(دم، نفس) به اندازه همان دو قاب قوسین قلبت بر تو، بر قلب تو نزدیک شده است و این بار لحظه ای ایستاده است تا تو با قلبت او را ببینی در همین توجه و ایستادن بود که قلبت به او مشغول شد و او را دید و عقل جبرییلی " یک دم و یک نفس" از او محروم شد و منتظر ماند تا تو از این ملاقات که در سدره المنتهای ناسوتی وجودت نزدیک جنت الماوای قلبت در ملاقات با این معشوق دایم و باقی صورت گرفته باز گردی . آری اکنون" روح القدس" بر تو وارد شده است و روح القدس " دم " میگیرد و به مدد این دم ، دمادم، و" دم به دم" با تو،با نفس تو، همراه است و گذشته و حال خود را نیک میشناسد و از آن آگاه است. گویی از این لحظه به بعد همه اعضا و جوارحت و ذرات هیولایی تو بر هیبت و قدر و منزلت و استعداد خود آگاه اند همه قوای تو خود را باز شناخته اند و قدر خود را میدانند وشیطنت نمیکنند ، او را مدد میکنند . قوای تو شدید القوا شده اند . عقلت به هیبت "شدید القوا " با تو همراه شده است. این "غول" در اختیار تست و توانایی هایش در خدمت تو و آگاه است،. لب، دست، زبان ،چشم و دیگر قوای تو در افقی اعلا مشغولند و همه راضی اند . تو را در عالمی بی تشویش و رضا یتمند، استوار داشته اند . تو خود را در " استوای عرش"نشسته ، استوار و بی لغزش و مطمئن ملاقات میکنی، میبینی قوایت فوق قوای قبلی توست. ذرات وجودت ،هر دم "جام طهور عشق و آگاهی" را می نوشند، و مست و و آگاه از بودن و دمادم حی شدن. در محراب عشق به بندگی مشغول اند. و صلای عشق سر میدهند. عشق و آگاهی همه ذرات وجودت را روشن کرده است. نورانی ، بی رنگ ، بی وزن ، سبک بال و سبک حال، در عرش لامکان و لا زمان نشسته ای. و بر هر مکان و زمانی ملکیت داری . "مالک یوم الدین "را شهادت میدهی. که خودت هستی.
آری، این "شدید القوا"، فرزند تکوینی افاضه عشق است از همان لحظه اول ظهور ، آگاه و گویاست،از جنس عشق است،" آگاهی" است ،"عشق آگاه" است ،"عشق" است،" کلمه" است،"عقل قدسی" شده است،" روح القدس" است بر عقل می نشیند ،عقل بر خود می نشاند
عقل تسلیم و پذیرای آن است، اغیار نیست، یار است، آشنای کامل است، خویش است، خود است،"خود آگاه" است، خداست، حال رضا است، خوشنودیست، رضا مندیست، آرامش دهنده است، تسکین می دهد، سکینه قلبیست، حال بی تشویش است ،حال یقین، است."ایمان" است.نور است.
همه ادراکاتت به این حالت گواهی میدهند .قوای تو، این محبوب عزیز ، حکیم ،علیم و صبور ، این هیبت "بی بدیل و بی شریک" را شهادت می دهند
آری گویی "عیسای وجودت" متولد شده و "روح القدس" او را مشایعت میکند . از همان ابتدا آگاه است، و با تو سخن میگوید ، از همان ابتدا خود را میبیند که از "صلیب تن و صلیب تعلقات ملکی" پایین آورده شده و نجات یافته است. این عیسا فرزند نجات یافته "خود" است، فرزند نجات یافته "خدا"ست." روح القدس" است فرزند خداست، از "مریم عشق" تکوین یافته است، پدر این فرزند،" خود" است، "خداست "، در رحم باکره" مریم عشق" تکوین یافته است.
آری ،"پدر" است. " پسر" است. " روح القدس" است و این هر سه یکیست."عشق"است." آگاهی" است. نه زاده شده است، نه زاییده است، بوده است. آمده است که که بگوید بوده است . فنا پذیر نیست. هست و خواهد بود. با زبانی ، چشمی و حالی" وحیانی وتکوینی" بر تو شهود شده است .
هیچ جایی، برای قیل و قال ، شک و تردید در حی شدگی و وحیانیت خود ندارد . هیچ جهل و تاریکی در هیبت آن ظاهر نیست. همانگونه که در تکوین انگشتان خود شک و تردیدی نداری.و تو خود را از آن و آن را از تو باز می شناسی و می شناسند. تو حقیقت را نیز از این حال و حالت را از این حقیقت باز می شناسی . بی هیچ تردیدی. که " من عرف نفسه فقد عرف ربه" حقیقتی وحیانی است .
که تو به آن تکوین می یابی.
هم باطن است .هم ظاهر .هم اول است هم آخر، هم پیداست هم ناپیدا، صفت مکانی زمانی ندارد، عشق است، آگاهی است،افاضه است. "لم یلد و لم یو لد" است."کوثر" است. رحمان است، رحیم است، پدر است، پسر است، روح القدس است،تو هستی، وجهی از توست، وجهی کامل از خودت.
آری ، خود را مییابی ، میبینی تو بدون تعین ها و توجهات و صفاتت نیز مو جو دیتی داری. مو جو دیتی آگاهانه از خود.
در این هست شدگی و تکوین، همه ادرا کات و حواس ونیز عاقله وجودت آ رام ،تسلیم وراضی از حال خود می شوند.
از همه احوالات درونی و بیرونی راضی و مطمئن گردیده ای. به مقام رضا رسیده ای. به مقام یقین رسیده ای. "حق الیقین" را شهادت می دهی.
آری وجهی از خود را می یابی که تصور و ادراک عقلی پیشین خود را برای شناسایی و انتخاب آن غیر ممکن می یابی. به خود می گویی چگونه عقل و ادراک و حتی قوای وهم و خیال تو می توانست این وجه و حالت تکوین شده کنونی تو ، که بر تو وارد شده است را تعقل ، تصور و یا تخیل ووهم کند.و آ ن را انتخاب نماید.چرا که آنرا عین ترک عقل جن زده و شیطانی شده می یابی.
به یقین میدانی این ذین ، این پاداش، این آگاهی ، این وحی را عقل و تشخیص عقلی به تو افاضه نکرده است . این حال بواسطه افاضه عشق در تو تکوین شده است و عقل نیز به طور تکوینی از آن آگاه شده است. که عقل پس از این آگاهی تکوینی به صورت روح القدس مدد کار تو میگردد.و در اولین هوی و دمی که میگیرد
خود را در بستر عشق می یابد و به اذن همان دم عیسای وجودت از مریم عشق
متولد میشود. واین همه خودت هستی.
آری، این حالت لحظه ای بر تو وارد شده است .که عقل تو هنر و تخصصش را ترک نموده است و دیگر اسیر عادات ، تخیلات ،توهمات و ذهنیات قبلی خود نیست. و نیز دیگر نیازی به بندگی غیر و تصویر سازیهای وهمی، خیالی، جنی وشیطانی نمی بیند. انسی با اغیار و شیاطین که بر او وارد می شوند نمی گیرد، ترک انسانیت کردهو آدم شده است. همان آدم که روز نخست در بهشت بود و بعلت انس با شیطان از آن "بطور تکو ینی" رانده شد. آری ، آدم روز ازل ، آن کودک وجودت " در رحم مریم عشق" ، رجعت کرده است،گویی از خود برائت جسته است ، پاک و روح القدس شده است و تو خو را در این حال متعین به صفت آگاهی می یابی .
آ ری، اینجا ابلیس مقام جبرییلی و روح القدس بودن را با رانده شدن خود به عقل تو باز گردانده است. تو دیگر انسی با ابلیس که همان مقام انسانی و زمینی و ملکی تو بود نداری، به آدمیت خود باز گشته ای ، خود را در ملکوت وبهشت می یابی در حالی که گذشته انسانی خود را کامل بیاد داری.
این ملکوت ر ا به عین الیقین میبینی. به آنچه میبینی که تکوینی و کن فیکون خودت است یقین داری.
این مقوله را خارج از دایره زمان که در سیطره تشخیص و وهم عقل است و نیز خارج از مکان که ادراک عام عقلی و حسیاست، میبینی .
آری ،خود را" مالک یوم الدین"، مکان دار و سکان دار(مالک)، این زمانی(یوم)، و این پاداشی(الدین)، که حقیقتی ملکوتی است به "عین الیقین" می بینی.
در اینجا می شنوی(ادراک می کنی) آنچه را دیده ای. نمی دانی چگونه بگویی که مخاطب تو تا نبیند نمی شنود.
آ ری، اینجا این چشم و گوش و زبان بیرونی که متو جه خارج از خود است بکار نیاید.این اندامها فقط گیرنده اندبدون اینکه" تاثیر دریافت خود" را در تو دنبال کنند.این اندامها فقط ادراک غیر خود را تمرین کرده اند
آمادگی برای دیدن خود را ندارند .این" خود" را دیدن، تمرین میخواهد. تمرین ترکدیدن "غیر خود" می خواهد.
این دیدن، شنیدن و ادراک درونی را عضوی درونی لازم است که از خارج منصرف باشد.
این" دل" می خواهد ، " قلب" می خواهد . همان"صنوبر ذوالقوسین" را می خواهد که هنر و تخصص اش این بوده که تاثیر کلیه ادراکات بیرو نی تو را بکمک همان دم(هوا) و نفس(هوی) تو که ادامه همان نفخه اول است ،بر قواو جوارح ات منتقل کند.
باید به اندازه همین قاب قوسین، به خود نزدیک شوی ، و از غیر خود منصرف، تا "مالک یوم الدین" را ببینی که خودت هستی.
************************
آری ، خود را بشناس ،خدا را شناخته ای
خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی
عیسای خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی
عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید
عیسای متولد شده ((پسر)) را نمیبینی مگر روح القدس وجودت(روح القدس-عقل محض-عقل قدسی و پاک شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود
((روح القدس))،ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق"وجودت تکوین یابد
مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.
وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر)) شوی
خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی
ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرفشوی،و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ، دل و دلبر یکی گردد و هوایدل ( همان یک دم، یک نفس) را که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.
اگر این حالت در تو تکوینیابد ، پدر ، پسر وروح القدس را ملاقات کردهای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.
ناصر طاهری بشرویه.....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
searchrroshanaa in google
http://s5.picofile.com/file/8104904934/13_02.jpg
http://s5.picofile.com/file/8104905018/13_002.jpg
http://s6.picofile.com/file/8183520634/000_002.jpg
نماینده و مسئول هماهنگی هیئت های رسیدگی به تخلفات اداری جناب آقای خنیفر
قرآن آیات شیطانی نیست
قرآن الهام و شعر نیست
بنام جانان که موسی را لوح ، عیسی را کلمه و محمد را قلم شد. موسی لوح را دید ، تورات آ ورد. عیسی کلمه را دید ، انجیل آورد . محمد قلم را دید، قرآ ن آورد. هر سه آگاهی محض شدند وحقیقت را مکتوب کردند. قلب آ نها آنچه را دید تکذیب نکرد.آنها به وادی ایمن وارد شده بودند و رصد می شدند، تا مبادا از آن خارج شوند که رضا مندی، حق است.
به قلمها بگویید بنویسند.به چشمها و گوشها بگویید ببینند وبشنوند. به قلبها بگویید قوسین بگشایند . نفخه ای (د می) در راه است.نزدیک و نزدیکتر می شود. به سدره المنتهای ناسوت وجودت که برسد، این بار لحظه ای می ایستد (در همین ایستادن, عقل جبروتی ودیگر ملائک از توان می افتند) ودر حالی که شیاطین انس و جن رانده شده اند فرود می آید، قلبت قو سین می گشاید، دیدار او را شهادت می دهد و در همان دم همه جوارح ات او را می بینند. خروج از ملک به ملکوت را به عین الیقین می بینی. آ رام و با قلبی ساکن (مطمئنه) و فارغ از جبروت عقلت (جبرئیل باز مانده است ، سر پنهان شهود برای تو همین فارغ شدگی از جبرئیل است) در جنت الماوی به اسم" هو" ، صفت "آ گاهی" ، فعلیت محض "عشق " ، کلام " بسم الله الرحمن الرحیم" و ندای "اقراء بسم ربک الذی خلق" متعین میشوی(نبوت). صورت باطنی ایمان بر تو ظاهر می شود و شهادت می دهی(دیداری قلبی). این صورت و معشوق نورانی به صفت آگاهی وایمان قلبی، همه جا و همه دم با تو همراه می شود.این همان کتاب محفوظ ومکنون است که جامع است ، قدیم و ام الکتاب است .هر دم بین تو و قلبت حادث می شود ، تحویل تو می گردد. قلب مطمئنه آ نچه را می بیند تکذیب نمی کند.
تعجب نکن . تمام دریافتهای پنج حس بیرونی را نیز بشدت وضعف وبه کیفیت های مختلف در قلب و ضربان قلب مشاهده کرده ای. این نوع دیدار را یکبار دیگر نیز تجریه کرده ای .آن لحظه که لطیفی بنام عشق را تجربه می نمودی. عشق همان لطیف آگاهی است که قبلا ، نفس نا آگاه تو ( که در بند وگرفتار عادات ذهنی بود ) آنرا دیده است. در دم ، از فاعلیت نفس اماره وعادات ذهنی نا آگاهانه ( که همان فعالیت نرونهای آ ینه ای مغز است و همان شیاطین جنی و بی صورت است که همنشین ما انسانها شده اند ) و نیز ازهمراهی شیا طین انسی، تکویناً تبری می جویی و تسلیم نفس مطمئنه می شوی ، اینست آگاهی محض وتکوینی و وحیانی که وحی از امور خدا وتکوینی"کن فیکون" است، اینست مسلمانی که همه ادیان، اسلام است(این تسلیم نیز تکوینی است .که زمین وآسمان نیز تسلیم هستند در صراط مستقیم ، صراطی که بر آن نعمت جاری است) و این است تسبیح زمین و آ سمان.
برای اولین بار آرام و مطمئن خود را متعیین به صفتی (صفت آگاهی) غیر فانی و باقی می بینی .اشک آگاهی از چشمانت جاری می شود.ملکوت عشق را می بینی.این همه دیدن ، قلبی ،ایمانی، یقینی ، نورانیست (آگاهی محض است و وحیانی است) عقلی ، نظر ی، ذهنی ، الهامی ، شعری و فانی نیست ( آ نچنان نیست که عقل لحظه ای تایید ولحظه ای تکذ یب کند) حالا دیگر فعلیت تو عشق ورزی آگاهانه است .عقل قدسی شده تو انتخاب احسن دیگری ندارد و راضی و مطمئن است.عالم وآدم را مشغول عشق ورزی می بینی .این لطیفه را فقط عقل قدسی شده تو (روح القدس - جبرئیل امین) بر جوارح و ادراکاتت با خوشنودی و رضایتمندی وارد می کند و این همه تو هستی.
برای اولین بار به عین الیقین ا ز حال خودت آ گاه هستی و بر حالات بعدی خود ت انتظار وشهودی آگاهانه داری. در حالی که گلی هستی در بوستان آ فرینش ، خود ر ا عطر لطیف وجانانه ای می بینی که از مکان وزمان ودنیای محدود و حدید گل مُلکی ، به لا مکان ولا زمان و دین و حقیقت ملکو تی ، رایحه تکوین می یابی (مالک یوم الدین را شهادت می دهی) که این همه خودت هستی. شرحه صدر بر قلب تو تکوین شده است. انبساط قلبی پیدا کرده ای ، خود را سبک بال و لطیف می یابی . اکنون همه ادراکات و قوای تو ، همان ملائک وجودت ، جنود آگاهی و نورهستندد. که در خدمت جبرئیل عقلت می باشند واین همه قوای قدسی در هیبت روح القدسی شدید القوا ، می آ موزند تو را آ نچه نمی دانی. آموختنی از سر حضور و شهود به مدد شدید القوا ( نفس مطمئنه) که خودت هستی ،این است آن فراوانی و کوثری که به توعطا شده است ، اینست چراغ علاءالدین وغول مطیع تو،که ا ین هردو خودت هستی ،اینست قالیچه حضرت سلیمان، که سلیمان و قالیچه خودت هستی، و اینست لوح ، کلمه و کتاب ،که این همه خودت هستی.(در ادامه بیان خواهم کرد) .
اینجا خود را بر عرش اعلی می بینی (عرش همان فرش است که به مدد شدید القوا تور و حجاب از رخ آن برداشته ای) همه فرشیان را نظاره می کنی ،جسمت را می بینی، که به صورت تکه های نان میخورند وجانت را ،که بصورت جامهای شراب مینوشند. درعرش ، .زمین وآسمان (ملک و ملکوت) را تسبیح گو و به عشق ورزی مشغول می بینی . هر فعلی را که از نعمت آن بیشتر آگاهی داری برایت عاشقانه تر ، جانانه تر وآرام جان افزا تر است . فا عل آگاه تسبیح دل و دلدار می کند. عشق آگاهانه عشق تکوینی است. عشق تکوین شده لوح ، کلمه وکتاب است. آگاهی محض است . عشق که تکوین یابد ،همه عادات ذهنی ما را می رباید و عقل را قدسی می کند. گویی چون نیست شدی ،عشق هست میشود و تو به عشق هست می شوی و تو عشق می شوی و اینجا عشق تکوین شده است. آری این همه خودت هستی که " کن فیکون" شده ای.
حوریان و غلامان لوء لو ء صفت را (متعین به مروارید آگاهی) می بینی که عشق می ورزند و جام های شراب طهور(عشق آگاهانه) را دست بدست می کنند و می نوشند. اینجا دیگر شیاطین بالفضول انس وجن، همان عادات شبیه سازی شده ذهنی و وهمی (شیطانی) و همان تحریک پذیری نرونهای آینه ای ، بر آنها نفوذی و ورودی ندارد.اگر چه قبلا از ابواب ادراکات بر همه آنها وارد می شد، ولی اکنون نور و شهاب آگاهی شیاطین بالفضول را می رباید و می راند.
آ ری اینجا وادی حق الیقین است .حق را به یقین می بینی . یکباردیگر او را، نا آگاهانه ، دیدی و عشق نا آ گاهانه بر تومتجلی شد. در حالی که شیا طین بالفضول انس و جن ، مانع از نزول حقیقت عشق ، بر تو می شدند.
لیکن این بار ، به مدد شدید القوا ، متعین به صفت آگاهی شده ای ،عشق فعلییت محض تو شده است. این بارعشق با کلمه"بسم الله الرحمن الرحیم" بر تو متجلی شده است. بنام الله (هو)، قابل "الرحمن" و فاعل " الرحیم" شده ای. شیا طین بالفضول انس وجن دیگر مارج های آتشی بیش نیستند . که در مقا بل "هو" ی تو مخلو قیتی ندارند و ربوده و رانده میشوند( اینست عصای مو سایی و نفس مسیحایی) که این همه تو هستی.
آری اینجا سدره المنتها است. اینجا همه شاخ وبرگهای وجودت،همه جوارح ات به آن که میرسند اسم وصفت خود را ترک می کنند و به فعلییت محض تبدیل می شوند.از عرض و فرع به اصل می رسند. اینجا نز دیک جنت الماوی است.همانجا که اگر وارد شدی وشاهد شدی در باز گشت به جوارح ات ، وارد باغهای بهشت می شوی که نهر های حیات در بستر آن جاری اند. گویی از زمین به آ سمان ، از ظلمت به روشنایی ، از ملک به ملکوت ، از فرش به عرش و از عالم شاهد به عالم غایب وارد شده ای. به دیدار غیب شهادت می دهی. در حالی که یقین داری خواب و فراموشی تو را فرا نگرفته است. اینجا سکینه قلبی دار ی و به مقام رضا و رضایتمندی رسیده ای ، آ گاهی محض شده ای . اتحادی عاشقانه و آ گاهانه با خود یافته ای. نفس تو و نفس رب تو یکی شده است. ناظر و منظور خودت شده ای . به لایموت و ازلی و ابدی بودن خودت شهادت می دهی. لاهوت تو با ناسوت تو به لذ ات روحانی و عشق ورزیهای آسمانی و ملکوتی می پردازد.
از تولد و مرگ رها شده ای ،"لم یلد و لم یولد" شده ای.همه صفات و قوای تو کامل شده است .خود را متجلی به صفات حق می بینی.
عیسای نجات یافته و نجات دهنده شده ای.جسم زمخت خود را به اشکال مختلف و کثیر درعالم ملک و کثرت می بینی که همان نان عیسایی است و دست به دست می کنند و به همه می رسد . جان لطیف خود را می بینی که در جامهای مسیحایی عشق و آگاهی ، در میان همه مخلوقات میچرخد و می نو شند.
آری اینجا مسیح تو هستی. از نفخه روح القدس وهم آغوشی و اتحاد روحانی و ملکوتی "مریم عشق" و "فاعل آگاهی" تکوین یافته ای .
اینجا اتحادی با جان اشیاء داری،هر لحظه با یکی از آیات هستی، به عشق ورزی آگاهانه می پر دازی و زبان حال آنها می شوی. سلطان ملک و ملکوت شده ای .الهه زمین و آسمان شده ای. هر لحظه بصورت فرشته ای نجات بخش با یکی از آیات ملک به نجوا مشغول می شوی.
خود را می بینی که از چاه بلا و گرفتاری و بخل و حسد وطمع برادران همنوع ات نجات یافته ای و یوسف ملک تو هستی.
آبها را می بینی که همه نا پاکی ها را می شویند و همه آتش ها را خاموش می کنند همه زشتی ها را زیبا و همه مرده ها را زنده.
خودت را می بینی که موسی شده ای و دیگر غم ظلم و ستم فرعونیان نداری و قوی و مطمئن در مقابل لشگر عظیم ظلم و بیدادگری توان ایستادن داری و لشکریان ظلم و ستم را دنبال خود تا آبهای نیل می کشانی و آ تش ظلم و فتنه آنان را در آبهای نیل خاموش می کنی.
انسانها و جانوران را می بینی که گرفتار جهل و فساد شده اند وبه لهو و لعب مشغولند. برخی از آنها که آگاه ترند نجات می یابند و به ملکوت نزدیکتر می شوند. آنها را در کشتی پیامبران می بینی .کشتی نوح می سازی و طو فان نوح بپا می کنی .
دراینجا همه رنگها بی رنگی است. همه جمال ها جلال اند.همه اسم ها کلمه،همه صفات آگاهی وهمه افعال عشق اند که خداوند کلمه است ،عشق است، آگاهی ونور است در همه اشیاء. همه اشیاء او هستند(که یکی هست و هیچ نیست جز او) و همه او هستیم ، از او هستیم ، و به او بر می گردیم. او اول است، آ خر است، ظاهر است ، با طن است و این همه تو هستی . خود را بشناس او را می شناسی.
اینجا هر شیئی ملک و ملکو تش را در کنار هم و بدون کوچکترین فاصله ای از هم شهادت می دهد. هر ملکوتی مالک و سلطان ملک خویش است و خویش را به رصد و قضاوت می نشیند و می نشاند.
لحظه رودررو شدن بهشت و جهنم است. متوجه می شوی آ ن عادل رحمان و رحیم خودت هستی،حاکم و محکوم و دانای حکم خودت هستی ." مالک یوم الدین "خودت هستی .
هر انسانی با نامه اعمال خویش در مقابل ملکوت خود که نفس مطمئنه است حکم می شود. اکنون لحظه حسابرسی نفس مطمئنه از نفس اماره است ، یک نفس کل بیشتر موجود نیست که اکنون مطمئنه است و از اماره بودن قبلی خود آگاه است و از همه اعمال ونیات جوارح خود آگاه است و خود نامه اعمال خود را می خواند، خواندنی ازسر دانستن . در اینجا قاضی و متهم یکی است و این همه را جوارح ات شهادت می دهند . که این محکمه و این حاکم و حکم آن ، همه تکوینی اند. پاداش آن نیز تکوینی است یا مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را و به ملکوت ، خود آ گاه ، وارد می شوی و وعده بهشت را حق مییابی و یا به ، خود نا آگاه، بر می گردی و وارد ملک می شوی ،ملکی می شوی . آنگاه می میرانند تو را و همدم مارجهای آتش و شیا طین انس و جن می شوی تا نجاتی دیگر، که تو از او هستی و به او باز می گردی.
قصه های ملکی حدیث نفس اماره است و قصه های ملکوتی حدیث نفس مطمئنه . قصه های ملکی حدیث غصه های اسارت در ملک و همراهی با شیا طین انس وجن است و قصه های ملکوتی حدیث رهایی از ملک و برائت از این شیاطین. آنجا حدیث خواستن است . اینجا حدیث شدن است. قصه های ملکی را، آنکه اسیر غم وخسران عادات ذهنی و شیاطین وجن های موهوم است باور می کند و قصه های ملکوتی را آ نکه از غم و هجران نجات یافته و صفاتش بر او تجلی یافته باور دارد. آن حدیث زلف یار است و این حدیث جام باده . آن حدیث کو چه و بازار است و این حدیت هفت آسمان . آنجا حدیث گناه کبیره و صغیره و حرام و حلال و جنگ هفتاد و دو ملت است ،اینجا حدیث حوریان و غلامان و میوه های پاک و شراب طهور . آنجا می شنوی و می خوانی و می گویی . اینجا می بینی و شهادت می دهی. آنجا قال است، اینجا حال است. آنجا تو حق را می جویی، اینجا حق تورا می جوید .
اگر این مارجها ی آتش را که مخلوق نیستند خاموش کنی و تنت راهیزم این شیاطین انس و جن نکنی ،موت قبل از موت می کنی این ملک را ملکوت،این جهنم را بهشت می یا بی .
در ملکوت گردش کن و اسرار را ببین خود را بشناس و خدا را بشنا س و بعد خود قیامت بپا کن و حکم بده وسپس پیامبر ت را بفرست تا خبر دهد که این همه خودت هستی . عاشق حقیقت را به صبر توصیه می کنم .برای کشف حقیقت به حق بیندیش و از حقیقت بگو و از حقیقت بنویس نه از حامل حقیقت که چون تویی بیش نیست ، که خود را شناخته است که حقیقت را شناخته است.
والسلام.
ناصر طاهری بشرویه...(روشنا)
9/ 5/1387
http://s4.picofile.com/file/8182542292/000_001.jpg
نماینده و مسئول هماهنگی هیئت های رسیدگی به تخلفات اداری جناب آقای خنیفر...قرآن آیات شیطانی نیست
پدر زمانه عشق و پسر زمانه عشق است
بخدا که روح قدسی، دم قدسیانه باشد
( رهبر معظم و روشنا )
***
بخدا قسم رفیقان،
که خدای هر دو عالم
نه غذا و توشه خواهد،
نه اسیر مایه باشد
نه به کعبه قبله دارد،
نه به سجده ناله بارد
نه به خواب اندر آید،
نه به سر فسانه باشد
به کدام واژه گویم،
که عزیز هر دو عالم
نه دلی شکسته خواهد،
نه پی بهانه باشد
نه به طاعت شریعت،
نه به ساعت طریقت
نه به پای جا نماز و ،
نه به بند و دانه باشد
به کدام طعنه گویم،
که طبیب جسم و جانم
سر بی بهانه باشد ،
دم عاشقانه باشد
پدر زمانه عشق و،
پسر زمانه عشق است
بخدا که روح قدسی،
دم قدسیانه باشد
به سرور و شور هستی،
که سرور جاودانم
من بی گمانه باشد،
من جاودانه باشد
تو گمان ز سر جدا کن،
توکمان غم رها کن
که به چشم دل ببینی
که تو را خزانه باشد
سر آن خزانه عشق و
ته آن خزانه عشق است
که کلید این خزانه،
سری عاشقانه باشد
تو به عشق آی و پر زن،
به سرای عشق در زن
که به چشم خود ببینی،
که درش بهانه باشد
به شراب عشق سوگند،
که سرای عشق باز است
غم عاشقان بیدل،
غم جاهلانه باشد
بخدا قسم بهایی،
در بسته ای نباشد
در بسته ناامیدی ست ،
نه دری که باز باشد
ز وجود بی نیازش،
نکند طلب فقیری
که ز شوق بی نیازی،
به درش نیاز باشد.
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
28/7/91
http://s1.picofile.com/file/7534674515/94.jpg
http://s2.picofile.com/file/8101135600/313_94.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101136184/313_094.jpg
http://s5.picofile.com/file/8111908726/313_0094.jpg
http://s5.picofile.com/file/8132397950/313_00094.jpg
http://s6.picofile.com/file/8178144618/1394.jpg
دیریست بی پر بوده ام , هم کور و هم کر بو ده ام
گه خشک و گه تر بوده ام , دا یم بر این سر بوده ام
( رهبر معظم و روشنا )
***
آمد آن دل
در برم
با آن دو چشم
دلبرم
بنشست چندی
در برم
بگذاشت بر دامن
سرم
بر دامنش روییده ام
مهرش شده
بال و پرم
روح مسیحایی شدم
بر بام هستی می پرم
دیریست
بی پر بوده ام
هم کور و
هم کر بو ده ام
گه خشک و
گه تر بوده ام
دا یم بر این
سر بوده ام
امروز بال ام
پر زنم
سیمرغ را
من ره زنم
بی خویش شو
تا سر زنم
درپیش شو
بر شه زنم
"موسی" ی
عمرانی من ام
"عیسی" ی
نصرانی من ام
ماه شبستانی من ام
خورشید
نورانی من ام
من نور
از نور آورم
از خاک
معمور آورم
بر تاک
انگور آورم
میسور
در سور آورم
ساقی, من ام
صافی, من ام
وافی, من ام
باقی, من ام
در مشق
دانایی من ام
در عشق
آگاهی من ام
عشقت دهم
شور ت دهم
مهرت دهم
نورت دهم
من لوح
محفوظت دهم
من قول و
مکتوبت دهم
روح القدس
روح الامین
من بال و
مامورت دهم
***
ناصر طاهری بشرویه.....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
Rroshanaa.mihanblog.com
Rroshanaa2.persianblog.ir
http://s4.picofile.com/file/7962809672/313_46.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128710650/313_046.jpg
http://s5.picofile.com/file/8150288268/313_00046.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s4.picofile.com/file/8176819726/313_000046.jpg
رخ از سجاده برچیدم , دل ودلدار بگزیدم*
چو بریارم نظر کردم , همه سجاده او دیدم*
( رهبر معظم و روشنا )
****
رخ از سجاده،
بر چیدم*
دل ودلدار
بگزیدم*
چو
بر یارمنظر کردم*
همه سجاده ،
او دیدم*
به رویش،
سجده بگزیدم*
همه محراب،
او دیدم*
دل از مهرش،
نگردیدم*
مه من ،
گشته خورشیدم*
ز هر "ما ه "ی،
پریدم من*
همه احوال،
دیدم من*
در آن آغوش رحمانی*
که میداند چه ها دیدم!*
من از تلخی،
گذر کردم*
در آن شوری،
سفر کردم*
دل از شورش ،
مقر کردم*
همه شمس و قمر ،
دیدم*
درآن نورو
درآن ظلمت*
در آن وصل و
درآن هجرت*
در آن تلخ و
درآن شیرین*
ملائک،
در حضر دیدم*
نشستم بر در کویش*
مگر اورا گذر افتد*
بهار آمد،
گلستان شد*
دلم،
با پا و سر دیدم*
دل من ،
با بهاران شد*
در آن باغ وگلستان شد*
رخ زردم،
حمیرا شد*
من آن اهل نظردیدم*
رخم،
پیش رخش،شه شد*
دلم،
از شمس او مه شد*
همه افلاک عالم را*
تنی،
بی پا وسر دیدم*
ز ملک و شه،
گذر کردم*
بر آن جانان،
نظر کردم*
همه اسرار هستی را*
من ،
اندر یک نظر، دیدم*
ز سرَش ،
من گذر کردم*
به نورش،
یک نظر کردم*
دل از نورش،
بصر کردم*
رخش را،
روشنا دیدم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
search rroshanaa on google.com*
http://s1.picofile.com/file/6232357142/rroshanaa.mp3.html
http://s2.picofile.com/file/7947165050/313_33.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128894534/313_033.jpg
http://s5.picofile.com/file/8146975026/313_0033.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s4.picofile.com/file/8175358842/313_00033.jpg
خدا گشتم , "خود"م را سر بریدم
خودم را بار دیگر آفریدم
( رهبر معظم و روشنا )
***
ز تو جانان من
عشقی ست بر دل
که نورش گشته هر دم
شمع محفل
نگردم یک دمی
زان عشق غافل
که بی نورش
نمی خواند ،
مرا دل
دل و هم جان و جانانم
تویی تو
غم و هم درد و
درمانم تویی تو
مرا در روز خورشیدی
به شب ماه
دلم مهر تو جوید
گاه و بی گاه
مرا پیدا و پنهانم
تو یی تو
سبا و هم سلیمانم
تویی تو
مرا بلبل مخوان
بلبل تویی تو
ز من " پر" وا مدار
پروانه ای تو
مرا در کوی تو
نامی نباشد
بجز بام تو
اندامی نباشد
مراجز کوی تو
آب و گلی نیست
بجز شمع و گل تو
محفلی نیست
مرا عشق تو
میدارد به کارم
بجز عشق تو
هیچ است روزگارم
بجز در چشم تو
منزل ندارم
چگونه یک نفس
بی تو بر آرم
مرا جز ماه تو
سالی نباشد
بجز حال تو
احوالی نباشد
مرا جز وصف
تو اوصاف" لا" شد
چو خود را در تو دیدم
" خود" خدا شد
خدا گشتم
"خود"م را سر بریدم
خودم را
بار دیگر آفریدم
نگه بر خود چو کردم
نور دیدم
همه اطراف خود را
حور دیدم
همی دیدم که زان پس
من نمیرم
به حال لم" یلد یولد"
اسیرم
به سر گفتم
چه افتادی در این خاک
حساب جامه داری
از توشد پاک
کنون من عیسی ام
تو جبرییلی
دمی از من بگیر
تا عرش گیری
بیا فرش سلیمانی
تویی تو
بیا آن غول دیوانی
تویی تو
بیا حضرت تویی
آدم تویی تو
ملایک
جمله پیغمبر
تویی تو
بیا روح القدس
روح الامین تو
بیا ابلیس و
شیطان زمین تو
بیا آن سید ساجد
تویی تو
بیا هم پیر و هم قائد
تویی تو
بیا ای" اولین انبیا" تو
بیا ای" آخرین مرسلان" تو
بیا ای مومنان
در انتظارت
بیا ای جاهلان
آتش بیارت
بیا" پیغمبری"
پیشه ی تو گشته
که عشق و آگهی
ریشه ی تو گشته
بیا بار دگر
پیغمبری کن
همه پیغمبران را
سروری کن
ناصر طاهری بشرویه
(روشنا)
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google
http://s4.picofile.com/file/7920220000/313_8.jpg
http://s5.picofile.com/file/8118435342/313_08.jpg
http://s5.picofile.com/file/8118474434/313_008.jpg
http://s5.picofile.com/file/8140384326/313_0008.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
http://s4.picofile.com/file/8174642000/313_00008.jpg