هر آن گذرگاهی که جان را رهبر است
جسم و تن هارا به جانها معبر است
ان آن گذرگاهی که اغوش تن است
گرمی اغوشش ما را رحمن است
ر رحمت بی انتها ، اغوش ماست
چون که نیکش بنگری،نامش خداست
ا ای بشر نام خدا ، خود ، بستر است
جمله ذرات جهان را رهبر است
دان دانه در آغوش او ، گل گشته است
گل وزان رحمت همه مل گشته است
خا خاک از رحمش، چه خندان گشته است
آب تن در بسترش جان گشته است
خا خاک عالم را ، همه بستر شدست
خاک را هم ،بسترش، اخگر شدست
اخ اخگز این خاک ، پاره آتش است
پاره ای آتش که، دایم خامش است
خا